ناشناس:قربان از اونجا اومدن بیرون
مرد پشت تلفن پوزخندی زد و پس از کمی مکث گفت:
÷حواست بهشون باشه...هر جا رفتن دنبالشون کن و ببین قراره کجا برن و بهم خبر بدهناشناس:بله قربان
و تماس را قطع کرد.
به سیگاری که در دستش بود، پکی زد و همزمان که دود آن را بیرون میداد، با نیشخندی لب زد:
÷بالاخره فهمیدی جئون.اما خیلی دیر....
.
.
.از ساختمان بیرون آمدند و سوار بر ماشین شدند.
×خدای من کوک...باورم نمیشه! من...من واقا متاسفم. حتی فکرشم نمیکردم اون...
پسر کوچکتر چشمانش را بر هم فشرد و با صدایی که هر لحظه تحلیل میرفت لب زد:
+هیونگ لطفا چیزی نگو!پسر بزرگتر نگاهی به جونگ کوک انداخت و توانست موقعیت موجود را درک کند. حتی برای خودش هم باورش سخت بود!
کسی که جونگ کوک نامش را برد، قطعا آخرین کسی بود که در دنیا میتوانست به او شک کند!نفسی با صدا کشید و سعی کرد حرفش را به شیوه ای بیان کند که جونگ کوک از این عصبی تر نشود.
×ببین کوک...الان و تو این وضعیت نمیشه راحت به هیشکی اعتماد کرد. شاید الان نفهمیده باشه ولی بالاخره میفهمن که ما راجبش فهمیدیم و سعی میکنه مارو بکشه... الان بهترین کار اینه که یکیو پیدا کنیم و ازش کمک بگیریمپسر کوچکتر سرش را به سمت جین چرخاند و با چشمانی که بخاطر بغضی که سعی در خفه کردنش داشت، میدرخشیدند، به او نگاه کرد و لب زد:
+وضعیتی که الان توشیم خیلی بغرنج تر ازین حرفاس که بشه به کسی اعتماد کرد!گویی پسر بزرگتر با حرف کوک موافق باشد، سرش را پایین انداخت. پس از کمی مکث سرش را بالا گرفت و بلافاصله بعد از نگاه کردن به سمت جونگ کوک، شوک زده و با هیجانی وصف ناپذیر لب زد:
×هی کوک...
.
.
.
.در سلول انفرادی بر روی تختی که پر از گرد و خاک بود، نشسته بود. نمیفهمید با اینکه شوگا میتوانست در همان روز اول که بازداشت شد، او را از آنجا خارج کند، چرا اکنون بعد از آن روز، نه تنها از بازداشتگاه خارج نشد، بلکه او را به یکی از ایمن ترین زندان های کشور منتقل کردند و اکنون 4 روز گذشته اما همچنان در چنین جایی وقتش در حال تلف شدن است.
شاید بخاطر لجوج بودن پسر کوچکتر بود.
"لعنت بهت شوگا...میدونم قصدا منو اینجا نگه داشتی"(گایز منظورش روزیه که شوگا به عنوان بازجو برای بازجوییش اومد و ازش خواست که اسم قاتل هیونگش رو ینی همون جونگ کوک رو بهش بگه، اما تهیونگ بهش گفت که:
" من قولِ چیزی رو بهت نداده بودم! جوری حرف نزن که قرار بود بعد پیدا کردنش تحویل تو بدمش!"
اینجا شوگا بخاطر حرف تهیونگ لجش گرفت و اگه یادتون باشه قبل از اینکه بره بیرون، به تهیونگ گفت:
"راجب بیرون آوردنت....چون موقع ارتکاب جرم گرفتنت یخورده طول میکشه بیارمت بیرون. پس سعی کن دردسر درست نکنی تو این مدت "
در واقع داشت غیر مستقیم به تهیونگ میگف:
"هی پسر قراره تو این مدت اینجا بپوسی .پس دهنت سرویسه!" و حتی اگه خود تهیونگ هم میخواست از زندان خودشو بکشه بیرون، شوگا نمیذاشت)
YOU ARE READING
Love or Hate
Romanceافسر جوونی که با جذبش با ی نگاه تن همه رو به لرزه در میاره... اما از ی نفر کینه ی قدیمی به دل داره و تا انتقامش رو نگیره، آروم نمیگیره... و چی میشه اگه اون ی نفر کیم تهیونگ رئیس بزرگترین مافیای کره باشه؟ ∆ ∆ ∆ قسمتی از فیک: ناگهان پسر رو به دیوار چس...