.
مجری:«میتلدا گریس...درسته؟»میتلدا:«درسته...»
مجری:«خب میتلدا،از خودت بگو...از دنیای پر هرج و مرج معروف بودن حرف بزن.»
میتلدا:«هه،فکر کنم همه بهتر از من از زندگی پر هرج و مرج سلبریتی بودن با خبر باشن.»
مجری:«اووووه،متل اینکه یکی اینجا داره خیلی نیشدار حرف میزنه.»
میتلدا:« فکر کنم به همین معروفم»
مجری:«درسته...بگذریم،خب از کارت بگو...از آلبوم جدیدت.»
میتلدا:«خب آلبوم آخری،آلبوم مورد علاقه ی من تو تمام این سالهاست.تمام آهنگ های اون رو از ته دلم نوشتم و یا اونایی رو قبول کردم که به مودم بخوره.تمام آهنگ ها سرشار از احساس هستند.راستش اینقدر احساس خرجشون کردم که الان احساس خالی بودن میکنم.»
مجری:«آره،آره،وقتی بهشون گوش دادم تمام حس ها بهم منتقل شد.اعتراف میکنم که با گوش کردن به چند تاییش داشت گریم در میومد.»
میتلدا:«اوه،هه،متأسفم،نمی خواستم ناراحتتون کنم.»
مجری:«نه مشکلی نیست.کدوم آهنگ آهنگه مورد علاقته؟»
میتلدا:«خب خیلی سخته که بین چند تا حس مختلف یکیو انتخاب کنی و بگی که اونو از همه بیشتر دوست داری!
خب...
اممم...
من همین الان love ruined my life رو انتخاب میکنم.»مجری:«اووووه،فکر کنم این عمیق ترین احساسات رو داشت،خب چرا این آهنگ؟»
میتلدا:«درسته،دقیقا!این آهنگ درباره ی یه عشق عمیقه!این عشق اینقدر قوی هست که میتونه تا عمق وجودت فرو بره و یه سوراخ عمیق وسط قلبت به وجود بیاره.شما میتونید قدرت مستقیم این عشق و فراز و فرود هاش رو توی این آهنگ حس کنید.»
مجری:«خب پس دلیل علاقه تو به این آهنگ فقط قدرت عشق بزرگه؟»
میتلدا:«اوه،هه هه،نه معلومه که نه!»
مجری:«پس دلیلش چیه؟»
میتلدا:«خب این درباره ی یه عشق خالص و واقعیه،درباره ی یه حس موندگار که یه چیزی خیلی دور تر از عادت هست و با مرور زمان فراموش نمیشه...همیشه عشق های حقیقی دور از هم قوی تر میشن ولی هیچ وقت حتی اگه شرایط هم بهشون اجازه بده،نمیتونن با هم باشن.»
.
مجری:«خب میتلدا...پس این میتونه درباره ی یه عشق قدیمی باشه؟»میتلدا:«خب،میتونه،امکان هر چیزی هست.»
مجری:«پس نمیخوای اطلاعات مستقیم بدی!»
میتلدا:«راستش نه،درسته که من خیلی رک و کنایه دار حرف میزنم،ولی فکر نمیکنم باید درباره ی همه چیز اینقدر صادق باشم،من نمیخوام همه رو توی زندگی خصوصیم راه بدم،فکرکنم هر سلبریتی اینو نمیخواد.»
مجری:«باشه،پس از وظعیت رابطه ی الانت حرف میزنیم.»
میتلدا:«باشه»
مجری:«شنیدم با یه نفر به اسم لویی قرار میذاری»
میتلدا:«درسته»
مجری:«لویی،لویی تان-..تام-..تاس-..،خدای من همیشه تو گفتن فامیلی ها مشکل دارم.»
میتلدا:«هاها،اشکالی نداره،لویی تاملینسون»
مجری:«تانمیلسون.»
میتلدا:«تاملینسون!»
مجری:«تاملینسون...؟»
میتلدا:«درسته،درست گفتی،تاملینسون!»
مجری:«اوه،خدای من،متشکرم!انگار که یه وزن سنگینی از روی دوشم برداشته شد.»
میتلدا:«هاهاها!تو نباید اینقدر خجالت بکشی!»
مجری:«شرم آوره،تلفظ چیزه افتضاحیه!چرا نمیتونه یه زبان وجود داشته باشه به اسم 'هرچی میخوای تلفظ کن'؟»
میتلدا:«هاهاها!حتما باید این زبان رو بسازی!»
مجری:«آره فکر خوبیه»
میتلدا:«آره»
مجری:«خب ،موضوع عوض نشه!کجا بودیم؟»
میتلدا:«تانمیلسون»
مجری:«اووووه،خدای من...میتلدا بس کن!»
میتلدا:«این خیلی جالبه،تو وقتی خجالت میکشی خیلی بامزه میشی!»
مجری:«این شرم آوره...»
.
لطفا رای بدید و نظرتون رو بگید
خیلی واسم مهمه
YOU ARE READING
love ruined my life
Fanfictionگاهی وقتا فکر میکنی عشق تنها چیزیه که بهش نیاز داری و با تمام توانت سعی میکنی تا زنده ای عشق رو با چشمای خودت ببینی و وقتی یه نفرو پیدا میکنی که فکر میکنی میتونی عشق رو باهاش تجربه کنی،با هر مشقتی که شده،اونو با چنگ و دندون نگه میداری اما دقیقا زمان...