ییبو و جان با کیک تولد به خونه برگشتن اما هرچقدر دوقلوها اصرار کردن که بتونن کیکشون رو ببینن، این اجازه رو بهشون ندادن. یک ساعت بعد کم کم مهموناشون از راه رسیدن که بیشترشون دوستای مهدکودک دوقلوها و بعضی از دوستای جیهیون بودن. مادرهایی که بچه هاشون رو برای مهمونی میرسوندن سعی میکردن چند دقیقه ای بیشتر بمونن تا بتونن ییبو و خونه اش رو دید بزنن که البته با اومدن تکیون و ایستادنش کنار ییبو، همشون با بی میلی از اونجا رفتن.
جان هم لی و جکسون رو دعوت کرده بود البته میدونست لی سرش شلوغه و تقریبا مطمئن بود که نمیاد برای همین وقتی اون دوتا با هدیه های تو دستشون رسیدن جان واقعا شوکه شده بود.
جان اون ها رو به داخل راهنمایی کرد. جکسون که از دیدن خونه ییبو دهنش باز مونده بود گفت:"گه این خونه خیلی قشنگه"
جان با خنده نگاهی به اطراف انداخت و متوجه شد دیگه خیلی وقته که از این خونه متنفر نیست و حالا بودن اینجا رو دوست داره. رو به جکسون گفت:"آره میدونم"
جکسون یهو بازوی دوستش رو گرفت و با هیجان گفت:"حالا میشه منو به ییبو معرفی کنی؟ لطفا! لطفا!"
اخم های لی تو هم رفتن، سعی کرد ادای آدم های ناراحت رو دربیاره، دستش رو روی قلبش گذاشت، آهی کشید و رو به جان گفت:"گه! میشه ازت خواهش کنم مواظب نامزدم باشی که یه وقت با مرد رویاهاش فرار نکنه؟"
جان لبش رو گاز گرفت تا جلوی خنده اش رو بگیره و با لحن جدی گفت:"اصلا نگران نباش رفیق! حواسم به عشقت هست که یه موقع ییبو اغفالش نکنه"
جکسون از دیدن مسخره بازی اون دوتا چشم هاش رو چرخوند و جان رو هول داد تا زودتر برن پیش ییبو.
جان نگاهی به اطراف انداخت و ییبو رو یه طرف پذیرایی در حال بازی کردن با دوقلوها و دوستاشون پیدا کرد. ییبو با اون هیکلش وسط اون بچه های کوچولو واقعا بامزه به نظر میرسید. جلوتر که رفتن، ییبو متوجهشون شد و با دیدن پسری که بازوی جان رو گرفته بود لبخندش محو شد و اخماش تو هم رفتن. اون پسر رو خوب یادش بود، همونی بود که اون شب جان رو رسونده بود و جلوی خونه اش اونطوری داشت میچلوندش! و؟ و قبلا تو مطب دکتر ییشینگ!!
وقتی به نزدیکیش رسیدن ییبو از جاش بلند شد و جان بهش گفت: ییبو... این دوستمه، جکسون ، اون نامزد لی. خیلی وقت بود که میخواست باهات دوست شه..."
شنیدن کلمه "نامزد" مثل یه سیلی تو صورتش بود. جکسون با خجالت باهاش دست داد و شروع به صحبت کرد اما ییبو تقریبا هیچی از حرفاش نمیفهمید، الان واقعا احساس شرمندگی میکرد. اونا فقط دوتا دوست بودن و اون بدون اینکه از چیزی خبر داشته باشه برای خودش نتیجه گیری کرده و جان رو قضاوت کرده بود و بعدم اونطوری عصبانی شده بود. دلش نمیخواست بی ادب به نظر برسه برای همین سعی کرد روی حرفای جکسون تمرکز کنه و لبخند بزنه. شروع به صحبت کردن با جکسون کرد و وقتی فهمید اون حتی تهیه کننده یکی از معروف ترین برنامه های مستند راجع به غذا و آشپزیه واقعا تعجب کرد. با چشمای گرد شده گفت:"من فقط فرصت کردم چند قسمتش رو ببینم اما باید اعتراف کنم برنامتون واقعا جذابه!"
YOU ARE READING
Costudy Conundrum
Romanceمعضل حضانت Genre: Romance, Fluf, Comedy, Angst, Smut Couple: Yizhan Type: Yibo Top Translator: 7yearswithkyungsoo Editor: Suzilv Cover: Suzilv