"حالا بخواب جان... من همینجا پیشت میمونم"
جان چشم هاش رو بست و بعد از چند لحظه احساس کرد که انگشت های ییبو توی موهاش فرو رفتن. بر خلاف انتظارش از نوازش های ییبو اصلا حس بدی نداشت و برعکس هرچی میگذشت احساس میکرد داره آرومتر میشه و بالاخره بعد از چند دقیقه خوابش برد.
ییبو از اینکه جان رو لمس کنه میترسید اما از اونجایی که امروز دو دفعه پسر پزشک رو بغل کرده و اون پسش نزده بود تصمیم گرفت شجاعتش رو جمع کنه و انگشت هاش رو آروم تو موهای نرم پسر کنارش فرو برد. بعد از چند دقیقه احساس کرد که جان آروم تر شده و وقتی دید تنفسش آروم و منظم شده فهمید بالاخره خوابش برده. کمرش دوباره درد گرفته بود و حالا که جان خوابش برد دیگه دلیلی نداشت که اونجا بمونه. برای چند لحظه دیگه همونطور که به جان خیره بود به نوازش کردن موهاش ادامه داد اما تصمیم گرفت قبل از اینکه حماقتی ازش سر بزنه زودتر از اون اتاق بره بیرون. دستش رو کشید عقب اما در کمال تعجبش جان با صدای خوابالویی با غرغر گفت:"نه ... دستت رو برندار"
ییبو سرش رو تکون داد و خنده آرومی کرد. کمرش درد میکرد و بیشتر از این نمیتونست تو اون حالت بشینه برای همین کنارش دراز کشید البته مطمئن شد به اندازه کافی ازش فاصله داشته باشه چون بعید میدونست اگه نزدیکتر باشه بتونه روی رفتارش کنترلی داشته باشه و بعد دوباره مشغول نوازش کردن موهاش شد. جان دوباره خوابش برد و بیشتر صورتش رو تو بالشش فرو کرد، حالا تقریبا به جز برآمدگی لپش چیزی از صورتش معلوم نبود. لبخندی رو لبای ییبو اومد، جان خوابالو واقعا دوست داشتنی بود.
تمام دفعاتی که جان رو تو دوران مدرسه در حال خواب دیده بود یادش میومد. پسر کوچیکتر تو درس خوندن خیلی از اون جدی تر بود و خیلی پیش میومد که تو کتابخونه مدرسه از خستگی خوابش ببره و اون موقع ها ییبو از هیچ فرصتی برای اذیت کردن و تیکه انداختن بهش در این زمینه نمیگذشت هر چند خودش همیشه کل کلاس های ریاضی و فیزیک رو خواب بود!
اون موقع ها جان از الان لاغرتر بود و وقتی رو یکی از مبل های توی کتابخونه تو خودش جمع میشد و میخوابید زیادی کوچولو به نظر میرسید، حالا از اون وقتا بزرگتر شده بود اما هنوزم عادت های خوابیدنش عوض نشده. ییبو همونطور که به جان خیره بود تو خاطرات گذشته اش غرق شد.
همه در حال آماده شدن برای کنکور ورودی دانشگاه بودن به جز ییبو که اصلا این قضیه براش اهمیتی نداشت چون اون قصد نداشت وارد دانشگاه بشه. معلمشون بعد از تموم شدن درس بهشون استراحت داد و تقریبا همه بچه ها تو گروه های چند نفره تو کلاس دور هم جمع شدن تا با هم درس بخونن و بعضی ها هم رفتن تا تو یه جای خلوت به بقیه درسشون برسن اما ییبو فقط با بی حوصلگی کیفش رو روی دوشش انداخت و از کلاس بیرون رفت. تصمیم گرفت به کتابخونه بره تا روی مبل مورد علاقه اش اونجا ولو بشه و یکم بخوابه و امیدوار بود کسی از قبل اشغالش نکرده باشه، هرچند اگه کسی هم روش نشسته باشه مطمئنن به زور بلندش میکرد، همه تو مدرسه به خاطر قد بلندش و اخم های غلیظش ازش میترسیدن (هرچند سویون و چانگسون میدونستن که اون در واقع چقدر آروم و مهربونه!) و ییبو هم از این موضوع نهایت سواستفاده رو میکرد.
YOU ARE READING
Costudy Conundrum
Romanceمعضل حضانت Genre: Romance, Fluf, Comedy, Angst, Smut Couple: Yizhan Type: Yibo Top Translator: 7yearswithkyungsoo Editor: Suzilv Cover: Suzilv