PART,01

1K 89 41
                                    

*ایالت کالیفرنیا_پنجشنبه_ساعت 1 نیمه شب

صدای عکسبرداریِ دوربین‌های پلیس سکوت همیشگی جنگل لس پادرس رو می‌شکست. نوارهای زرد رنگی که دورتادور منطقه‌ی کوچکی از جنگل کشیده شده بودن، در سیاهیِ شب خودنمایی می‌کردن و نشون از اتفاقی می‌دادن که با طبع آروم جنگل سازگاری نداشت!

در اون محوطه‌ی ممنوعه، تکه‌های خالی از خون بدن پسرکی مدام میون افرادی سفیدپوش دست به دست می‌شد و هر کدوم از اون‌ها مثل اینکه فراموش کرده باشن این‌ها اجزای بدن یک انسانه، مثل اسباب بازی‌ای که به تازگی براشون خریداری شده با دقت و اشتیاق سعی در کشف چیز جدیدی داشتن!

کاراگاه کوپر گفت:

- چی پیدا کردی دکتر؟

دکتر پیترسون از انگشت‌های بریده که با نظم و وسواس خاصی کنار هم ردیف شده بودن، نگاه گرفت و نفس عمیقی کشید.

- حرومزاده.

- کی؟

- دارم راجع‌به این قاتل لعنتی حرف می‌زنم.

- خب؟

- هیچ خونی وجود نداره! نه توی بدنش و نه حتی اطراف جسد.

- چطور ممکنه... اون عوضی چیه؟ یه مکنده‌ی خون؟!

- منم خیلی دوست دارم بدونم مرد.

دکتر تکه‌های بدن پسرک رو که قاتل دوباره سرِ هم کرده بود نشون داد.

- خیلی تروتمیزِ! دست‌ها رو از کتف، آرنج، مچ و پاها رو از چهار قسمت قطع کرده، طبق یک الگوی منظم! اونجا رو ببین... استخونِ! پوست و گوشت اطرافش کاملا کنده شده. الان می‌تونی بندازیش جلوی یه سگ.

- دکتر من گزارش کالبد شکافی رو تا صبح می‌خوام.

***

*اداره پلیسِ سنترپورت

تهیونگ قوطی فلزی رو از جیب داخل کتش بیرون آورد و کمی از مایعش سر کشید. با سوزشی که در انتهای گلو حس کرد، پلک فشرد. شاید الکل می‌تونست قلب ناآروم و حال پریشونش رو هر چند برای مدت کوتاهی تسکین بده، کاری که در گذشته تنها یک نفر قادر به انجامش بود. خیره به دیوار، برای آروم کردن خودش فکرش رو به زبون آورد.

- اون لعنتی با خودش چی فک کرده که انقدر معطل می‌کنه؟

یونگی سر به تکیه‌گاهِ صندلی نهاده بود و شقیقه‌هاش رو مالش می‌داد.

- آروم بگیر.

- پیداش کردن، نه؟ برای همین خواستن بیایم؟!

- هیچ نظری ندارم که چرا اینجاییم تهیونگ، پس دست از سوال کردن بردار.

- چطور می‌تونی انقدر بی‌تفاوت باشی؟

- من... من فقط حس خوبی به این ماجرا ندارم، نگرانم.

DIZZINESS || VKOOKWhere stories live. Discover now