PART,22

164 21 5
                                    

جونگکوک در رو با شدت باز کرد. نزدیک بود از لولا کنده بشه. چشم‌های تاریک ژنرال به مانند انتهای تونل درخشید. به صندلی کنار میزِ بزرگش اشاره کرد.

- پس بهوش اومدی! بشین جونگکوک. سیگار برگ؟

جعبۀ کنده کاری شدۀ گورگا رو روی میز به طرفش هل داد. به صندلی‌اش تکیه زد و از میون مِه دود به صدای حرکت شتابنده‌ی کفش‌های جونگکوک گوش سپرد.

جونگکوک جعبه رو برداشت و محکم به زمین کوبید. بلندتر از صدای شکستن چوب جعبه، عربدۀ اون بود.

- من چرا اینجام؟!

- چطوره راجع‌به خرخره‌ی بریده شده‌ی محافظت حرف بزنیم؟!

ژنرال بسیار ملایم حرف می‌زد.

- محافظ؟! در مورد سگ‌های سیاه خودت حرف می‌زنی؟!

- اونا هدایای من به توئه جونگکوک...

- اوه جدی؟! پس ادب کردنشون نباید اشکالی داشته باشه. هنوز برای تو پارس می‌کنن!

- اول باید زنده بمونن تا بعد ادب شن. تو امروز با ناخنت گلوی جان رو پاره کردی!

- اون حرومزاده نمی‌تونست دهنش رو ببنده و به من نگه آروم باشید. پس خودم دست به کار شدم و خفه‌اش کردم.

- موضوع همینه. تو اینجایی چون می‌خوام بهت پیشنهاد بدم کنارم باشی. من تنها کسی هستم که هرگز ازت نمی‌خواد آروم باشی...

***


در آهنی با صدای بلندی باز شد. جونزِ دست و پا بسته به تخت فلزی می‌تونست عطر تلخ و خنک جونگکوک رو از بوی تند خون تشخیص بده. به گمانش پاشنۀ کفش‌های اون روی مغزش فرود میاد. لرزید! ترسید!
جونگکوک زانوهاش رو دو طرف پاهای برهنه و خون‌آلودش گذاشت و روی صورتش خم شد.

- دلت برام تنگ نشده بود، جونز؟!

سر جونز به دو طرف تکون‌های ریز و عصبی خورد!
جونگکوک قیافۀ یکه خرده‌ای به خودش گرفت و انتهای سوختۀ موهای اون رو، دور انگشت کشیده‌اش پیچ داد.

- نه؟! آخه... آخه چرا؟ ما روزهای خوبی با هم داشتیم، هوم؟ بیا مرور کنیم تا یادت بیاد.

***

برای بار چهارم، جریان برق با ولتاژ غیرمعمول، سوزن‌های آویزان از گوشت زیر ناخن‌های جونز رو طی می‌کرد و درون تن قفل شده‌اش پخش می‌شد. اشک می‌ریخت و نعره می‌کشید و جونگکوک هر بار بلندتر از اون فریاد می‌زد.

- بخند!

روی شکم جونز نشست. پشت انگشت اشاره‌اش با حالتی هیستریک ته ریشِ گونۀ اون رو لمس کرد.

- هیش... آروم باش جونز. یادته می‌گفتی از اینکه رگ‌های شقیقه‌ام مثل کرم زیر پوست عرق کرده‌ام نبض می‌گیره و حرکت می‌کنه لذت می‌بری؟! سوزن‌ها رو تا استخون‌هام فرو می‌بردی و می‌خندیدی! اون دکمه‌ی قرمزِ کوچولو رو می‌زدی و می‌خندیدی! روی صندلی لم می‌دادی و می‌خندیدی! تماشا می‌کردی و می‌خندیدی! چرا حالا نمی‌خندی؟!

DIZZINESS || VKOOKWhere stories live. Discover now