- امر دیگهای نیست آقایون؟!
اِد مِنو رو به طرف گارسون گرفت و سر تکون داد.
تهیونگ پایۀ باریک گیلاس رو چرخوند و به قرمزهای وسوسهانگیزش خیره شد. با خودش فکر کرد چقدر این رنگ دردسرسازِ. باید باور میکرد همونقدر که سرخیاش هوس لب زدن به شراب میده، هوس ریختن خون در جونگکوک رو هم بیدار میکنه؟! باید باور میکرد اینکه میگن در دیزاین اتاق مختص معاشقه رنگ قرمز اولویت داره از هوسآلودیِ ذاتی این رنگ نیست و مسئله روان بیمار جونگکوکِ؟! لحظهای رو به یاد آورد که جونگکوک با چاقو به جانِ جانش میافتاد. نگاه پرعطش و حریصش رو هنگام غوطهور شدن در کرپ نوتلا یا حتی سکس هم ندیده بود.
پایۀ گیلاس رو میون دو انگشت فشرد. زمزمههای ترسناک جونگکوک حلزونیِ گوشش رو به رعشه انداخت.
«همه چی قرمزه تهیونگ...»دندانهاش رو به هم سائید. کمی بیشتر قرمزیِ مایع رو به بازی گرفت که چند قطرهای بیرون ریخت.
«قرمز و دوست دارم تهیونگ. ولی قرمزیِ خون و بیشتر. بوی خوبی میده.»انگشتهاش رو به لبههای گیلاس چفت کرد و چشم بست.
«انقدر زد که باور کردم سرخه. دیگه خاکستری نمیدیدمش...»سوزش دست راست، صداهای ذهنش رو خفه کرد. چند ثانیهای تنها جنبیدن لبهای اِد رو نظارهگر بود اما بعد، حرفهاش رو هم شنید؛ در لفافۀ نگرانی و تشویش.
- خدای من چی کار کردی؟! باز کن مشتت و ببینم. تهیونگ؟! صدام و میشنوی؟! هی اینجا کمک لازم دارم...***
- من واقعا متاسفم بابت امروز.
اِد آرنجش رو از لبهی شیشهی اتومبیل پایین انداخت و نگاهش کرد.
- تو اذیت شدی و همین باعث میشه از خودم بدم بیاد. وقتی گفتی شرایط خوبی نداری و باشه برای یه وقت دیگه نباید اصرار میکردم.
- مهم نیست. احتمالاً ذهنیت نه چندان جالبی از من پیدا کردی.
- چطور؟!
- شب مراسمی که من ازت دعوت کرده بودم رو، توی بیمارستان صبح کردی و امروز هم این وضعیت پیش اومد و البته من در ملاقات اول هم ناامیدکننده ظاهر شدم.
اِد خندید و دستی به موهاش کشید.
- اگه از دید من به ماجرای ملاقات اولمون نگاه کنی تا حد زیادی به خودت امیدوار میشی...
تهیونگ هم متقابلاً خندید و اِد فکر کرد چقدر نمایش ردیف دندانهای سفیدش باشکوه و خیره کنندهست. خصوصاً که به اون لبهای صورتی و گوشتی مزین شده. خندهاش نم نمک جمع شد و دست و پاش گم.
- من ماشین و برات میارم. فقط باید آدرس بدی.- نیازی نیست. من دیگه باید برم. امیدوارم امروز رو از یاد ببری.
این جمله دیگه زیادی روی دلش سنگینی کرد. از یاد ببره؟! چین گوشهی چشمهاش وقتی که میخندید از یاد بردنی بود یا تکون خوردن لبهاش وقتی که مشت مشت مروارید بیرون میریخت؟! موهای خاکستری و لختش یا انگشتهای کشیده و استخوانیاش؟! سخت بودن این از یاد بردنها. جان کندن میخواست...
KAMU SEDANG MEMBACA
DIZZINESS || VKOOK
Romansa[اتمام یافته] WRITER: E.L NAME: DIZZINESS COUPLE: VKOOK, YOONMIN GENRE: PSYCHOLOGY, CRIMINAL, SMUT " - جونگکوک یه صخرهست. سخت، سرد، پر از سنگریزه و من مدتهاست از این صخره معلقم. نه شجاعت این و دارم که رهاش کنم و سقوطم رو به چشم ببینم. نه میتونم...