یونگی صدای شکستن شیشه و فریاد خشمآلودی شنید و بلافاصله رد اون رو گرفت. از پلهها پایین اومد و به سوی انتهای سالن پذیرایی، جایی که قفسۀ مشروبات قرار داشت، رفت. تهیونگ مقابل کابینت ایستاده بود و در گیلاسش ویسکی میریخت. با دیدن بطریهای خرد شدهی روی زمین و زیرپای وی، دریافت که اوضاع کاملاً از کنترل خارج شده.
- تهیونگ!
بدون اینکه رو برگردونه، گیلاسش رو سر کشید.
- این چهارمیِ، مست نمیشم.
یونگی گمان میکرد ساختار بدنی تهیونگ، از نظر بیرونی و درونی بسیار تغییرکرده. "شکسته" واژهای بود که به ذهنش اومد.
تهیونگ همونطور که میچرخید گفت:
- مزخرف! به هیچ دردی نمیخورن.
یونگی میتونست عمق بیچارگیِ وی رو از لحن صداش حس کنه. سازش با دنیای هولناک اون دو، حرفی برای گفتن باقی نذاشته بود.
تهیونگ با چشمهایی که برق میزد به یونگی خیره شد، انگار فکری ناگهانی به ذهنش رسیده باشه.- شاید مستم و همۀ اینا توهمه...
یونگی که متوجه منظور اون نشده بود، با حرکت ابرو تعجبش رو نشون داد.
تهویگ گیلاس رو روی میز رها و به سرعت عمارت رو ترک کرد. یونگی با قیافهای جا خورده و متعجب، گامهای سنگین و آهستهاش رو به دنبال اون روانه کرد. از میون قطعهی درختکاری شده که فاصلهی چندانی با ساختمان عمارت نداشت، گذشت و دید که تهیونگ مقابل استخر ایستاده.- جونگکوک با مرگ روبهرو شد تا وقتی تو حقیقت رو میفهمی، ازش فرار کنی؟
با دلسردی ادامه داد.
- فکر کردم گفتی میخوای بجنگی!
- انقدر آدما راحت از زندگیم رفتن بیرون، حالا که یکی مونده نمیدونم چطور نگهش دارم. احمق نیستم. ساده نیستم. بیعرضه نیستم. فقط بلد نیستم.
حرفهای معصومانهاش اجازهی سرزنش دوبارهی اون رو به یونگی نداد. در عوض پرسید:
- هنوز دوستش داری؟!- من هنوز آدمی رو که برادرش رو کشته، دوست دارم. چون ذوق تو چشمهاش رو میدیدم وقتی ازش حرف میزد. هنوز آدمی رو که خدمتکارش رو کشته، دوست دارم. چون یادمه قبل از این اتفاقات شوم تمام حواسش رو جمع اونا میکرد تا کار و مسئولیت زیادی براشون درست نکنه. سر به سرشون میذاشت و مراقبشون بود. حتی اعترافاتش هم رنگ معصومیت داره. اون زندگیِ منه، هر چقدر هم که سیاه باشه. من آدم جون دوستیم.
- پس اگه بهش احتیاج داری، لازم نیست بجنگی. اون نمیخواد تو نجاتش بدی. فقط دوستش داشته باش تا خودش، خودش رو نجات بده.
چشمهاش رو بست و بعد از برداشتن یک قدم بلند خودش رو درون آب استخر انداخت. یونگی نزدیکتر رفت و به تنۀ درخت تکیه داد.
تهیونگ با گرفتن لبۀ استخر، خودش رو بالا کشید و خارج شد. درحالیکه نفس نفس میزد، همونجا نشست و خندید.
YOU ARE READING
DIZZINESS || VKOOK
Romance[اتمام یافته] WRITER: E.L NAME: DIZZINESS COUPLE: VKOOK, YOONMIN GENRE: PSYCHOLOGY, CRIMINAL, SMUT " - جونگکوک یه صخرهست. سخت، سرد، پر از سنگریزه و من مدتهاست از این صخره معلقم. نه شجاعت این و دارم که رهاش کنم و سقوطم رو به چشم ببینم. نه میتونم...