*شرکت جی_پلاس
هنگامی که برای دومین بار صدای تقهی در رو شنید، با کلافگی نگاهش رو از اعداد و حسابهای نمایان بر روی مانیتور گرفت و پلکهای خسته و سنگینش رو روی هم فشرد.
- بیا تو.
جیمین در چهارچوب در ظاهر شد و یونگی بیصدا خندید.
- این روزها تندتند دلت برام تنگ میشه.
جیمین به درون اتاق قدم گذاشت. در رو پشت سرش بست و کلید رو چرخوند. یونگی متوجه شد اما سعی کرد چهرهی سردرگم و نگاه متعجب خودش رو پشت لحن سرد و بیتفاوتش پنهون کنه.
- ببینم پارک جیمین منشی توام هر آدم وقت نشناس و مزاحمی رو بدون هماهنگی باهات راه میده یا فقط منم که این مشکل رو دارم؟
جیمین لبخند محوی زد، و در حالیکه با گامهایی آروم و لرزون خودش رو به یونگی که پشت میز کارش نیم خیز شده بود میرسوند با خودش فکر کرد که واقعا ارزشش رو داره؟!
مقابلش ایستاد و گفت:
- سخت نگیر یونگی. اون فقط متوجه شد که نباید حضور داشته باشه، پس رفت. به نظرم حتی باید به خاطر این زکاوت پاداش هم بگیره.
کمی نزدیکتر شده و حالا پشت میز، در یک قدمی اون بود! یونگی به سمتش چرخید و اَبرویی بالا انداخت.
- چه کاری؟!
جیمین مقابلش زانو زد.
- دقیقا داری چه غلطی میکنی؟!
دستهاش رو روی رانهای اون گذاشت و فشرد.
- همونی که جفتمون میخوایم.
یونگی که با چشم رد انگشتهای کشیدۀ اون، روی شلوارش رو دنبال میکرد، تمسخرآمیز خندید.
- متأسفم که نا امیدت میکنم، ولی من به مردها علاقهای ندارم.
جیمین از جا برخاست. سرش رو به گردن خوش بو و تراشیدۀ یونگی نزدیک کرد و زبانش رو روی نقطهای که میتونست حرکات نبض رو به وضوح ببینه، کشید. چشمهای یونگی از لذتی که در سرکوب کردنش ناموفق بود، بسته شد و همین به جیمین جرات داد تا دکمهی شلوار کتانِ اون رو باز کرده، زیپش رو پایین بکشه و زبانش رو تا لالهی گوشش امتداد بده.
- علاقه پیدا میکنی.
***
خودش رو روی صندلی چرم پشت میز انداخت و درحالی که موهاش رو به عقب حالت میداد، نفس عمیقی کشید.
- میدونی؟ مثل این میمونه که غذای مورد علاقت لازانیا ایتالیایی باشه اما به اصرار، اسپرینگ رول سبزیجات که اصلا نمیدونی چی هست سفارش بدی!
جیمین به تن برهنهاش روی مبلِ سه نفرهی مقابل میز کش و قوسی داد و آروم گفت:
- هوم.

YOU ARE READING
DIZZINESS || VKOOK
Romance[اتمام یافته] WRITER: E.L NAME: DIZZINESS COUPLE: VKOOK, YOONMIN GENRE: PSYCHOLOGY, CRIMINAL, SMUT " - جونگکوک یه صخرهست. سخت، سرد، پر از سنگریزه و من مدتهاست از این صخره معلقم. نه شجاعت این و دارم که رهاش کنم و سقوطم رو به چشم ببینم. نه میتونم...