PART,09

199 37 9
                                    

در بلند و دو تکه‌ی عمارت رو گشود. بعد از برداشتن چند گام با شنیدن صدای کسی ایستاد.

یونگی که بلافاصله بعد از ورود جونگکوک، بالای پله‌ها ظاهر شده بود، بار دیگه غرید.

- کری؟ میگم کدوم جهنمی بودی؟!

جونگکوک سرد و جدی هشدار داد.

- دهنت و بپا یونگی!

- جواب من و بده‌.

جونگکوک تلاش کرد چشم‌هاش رو در حدقه نگه داره.

- به تو هیچ ربطی نداره.

یونگی درحالی که دست در جیب شلوار جینش گذاشته بود، سلانه سلانه پایین رفت. مقابلش ایستاد و با دستی که از شدت عصبانیت می‌لرزید به طرف دیگه‌ی سالن اشاره کرد. جایی که تهیونگ پشت به اون‌ها، روی مبل تک نفره نشسته بود.

سر تکون داد و پرسید:

- به اون چی؟!

جونگکوک سر چرخوند.

- اصلا دیدیش؟!

دستش رو انداخت و قیاقه‌ی ناخوشایندی به خود گرفت.

- اصلا این آدم و می‌بینی؟ می‌شناسیش؟!

موهای پشت گردن جونگکوک سیخ شد. احساس می‌کرد صدای سکوت تهیونگ گوش‌خراش‌تر و حتی آزاردهنده‌تر از غرش یونگی باشه!

- می‌خوای من بهت بگم کیه؟ شاید یادت اومد!

جونگکوک نگاه از تهیونگ گرفت و سر به زیر انداخت. دلش می‌خواست به خاطر تموم نگرانی‌هایی که اون‌ها احساس کرده بودن و اون خودش رو مسئول می‌دونست، معذرت خواهی کنه اما کلمه‌ای به ذهنش نمی‌رسید که منطقی به نظر برسه و نگرانیِ دیگه‌ای از پس اون به وجود نیاد.

احساس خشم و انزجار یونگی به قدری بود که انگار جونگکوک کتش زده.
بدون اینکه بتونه حسِ پشیمونی رو از چهره‌ی شکستۀ جونگکوک بخونه، با حفظ لحن حق به جانب خود گفت:

- خانواده‌ات کجا بودن وقتی داشتی تو باتلاق شرط بندی سرِ سکس و قرص‌های روان گردان دست و پا می‌زدی؟! ها؟! نبودن. خانوادت نبودن اما تهیونگ بود. کسی که تو هر لحظه نادیده‌اش می‌گیری. از کی انقدر بی‌لیاقت شدی جونگکوک؟!

پس از پایان این کلمات سکوت عجیبی برقرار شد. انگار که به موضوعی ممنوعه اشاره شده باشه.

تهیونگ مضطربانه در جاش تکون خورد اما حرفی نزد و یونگی با وجود اینکه عزم کرده بود به هر نحوی جونگکوک رو به حرف وا داره، با دلهره بهش نگاه می‌کرد. به نظر می‌رسید منتظرِ چیزی شبیه به سرزنش باشه. می‌ترسید برای مرورِ اون روزهای کابوسناک، بی‌رحم و بی‌ملاحظه قلمداد بشه.

چهره‌ی جونگکوک در ثانیه رنگ باخت. نگاهِ غضب‌آلودی که در بدو ورود به عمارت داشت، حالا رنگ سردرگمیِ معصومانه‌ای گرفته بود. زیرلب و آهسته لب زد:

DIZZINESS || VKOOKTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang