PART,14

172 28 22
                                    

این پارت و اگه دوست داشتین، با آهنگ پیشنهادی‌ای که گذاشتم توی چنل بخونید:)
https://t.me/DIZZINESSFIC

***

حتی بعد از سومین لیوان قهوه هم نمی‌تونست خمیازه‌های آشکار و طولانی‌اش رو متوقف کنه. آلارم تلفن هر چند دقیقه یک بار زنگ می‌خورد تا اون رو از یک خواب آسوده باز داره.
اما اینبار ظاهراً یک تماس داشت که صداش دراومد.

- بگو تهیونگ.

- هنوز اونجاست؟!

- آره.

- حواست رو جمع کن. وقتی اومد بیرون بهم خبر بده.

- واقعا نیاز نیست یادآوری کنی.

- متوجه نشد تعقیبش کردی؟!

- البته که نفهمید. راجع‌به من چی فکر می‌کنی؟!

- ممنونم که اومدی.

- لطفم رو جبران می‌کنی، نگران نباش! فقط هر...

- یونگی؟! چیزی شده؟!

- لعنتی!

 - موضوع چیه؟!

- همین حالا یه دختر رفت داخل...

***

وارد اتاقِ متلی شد که پدرش برای اقامت چند روزه‌ی اون در حوالیِ ویرجینیا اجاره کرده بود. اتاق تاریک بود اما انعکاس چراغ‌های بیرونِ متل، برای دیدن جونگکوک که روی صندلی پشتِ بلندی، کمی دورتر از در ورودی نشسته، کفایت می‌کرد. از جا بلند نشده و حرکتی نکرده بود. جِینی می‌خواست کلید چراغ‌ها رو بزنه که صدای خش‌دارش بلند شد.

- روشن نکن.

- فکر نمی‌کردم به این زودی بیای.

- وقتی آدرس رو ازت گرفتم. نتونستم طاقت بیارم. کارت رو هم که داده بودی دلیلی نداشت صبر کنم.

جینی اگه تکون لب‌های جونگکوک رو ندیده بود، باور نمی‌کرد این‌ها کلمات اون باشن. اونقدر که لحنش سرد بود؛ اما اهمیت نداد.

- خوشحالم که اینجایی...

- بیشتر از این منتظرم نذار.

کلمات رو به گونه‌ای ادا می‌کرد که انگار برای بیان اون‌ها تمرین کرده بود، بی‌حس و بی‌تفاوت.

جینی به آرومی زیپِ پشتی لباس بلندش رو پایین کشید و دلبرانه خندید.

- می‌دونی؟! من از رنگ مشکی متنفرم؛ اما حالا...

نگاهِ مجذوب و تحسین‌آمیزی به جونگکوک که سرتاپا مشکی پوشیده بود انداخت و با عشوه چشمک زد.

- تنفر من چه اهمیتی داره؟!

جمله جینی همزمان شد با کنار رفتن اون لباسِ سنگ‌کاری شده، از روی شونه‌هاش. جونگکوک لبخندی مصنوعی زد. جینی فاصله‌ی میونشون رو با قدم‌های آروم و با ناز طی کرد و با بدن سفید و عریانش، درست مقابل اون ایستاد. دست روی شونه‌های جونگکوک گذاشت و خم شد و بوسه‌ی کوتاهی به لب‌هاش زد. جونگکوک قبل از اونکه جینی فاصله بگیره، کمرش رو گرفت و روی ران‌های خودش نشوند. بعد هم از زیر باسنش گرفت و بلند شد. آروم آروم عرض اتاق رو طی کرد و به دیوار چسبوندش.

DIZZINESS || VKOOKWo Geschichten leben. Entdecke jetzt