جعبه رو زیر بغلزده بود و راهش رو به دنبال بادیگاردهای درشت هیکل که جمعیت سرخوش داخل بار رو کنار میزدن، طی میکرد.
مقابل میز بار ایستاد.
پسرک متصدی با اشارۀ اون سفارش مشتری نیمه مست رو نادیده گرفت و الساعه میز رو دور زد.
جونگکوک جعبه رو در دستهای اون نهاد.
- طبقۀ هفتم، اتاق 107.- بله قربان.
- بیام بالا و نباشه...
کف دستش رو چند بار روی بازوی پسرک زد تا مرکز نگاههای هراسان اون باشه و با تبسم شرورانهای اضافه کرد.
- یه جعبه هم برای تو درست میکنم.از محتوای جعبه باخبر نبود اما یقیناً تقاص خیانت به اعتمادِ صاحب باری که با تمنا و خودفروشی در اون مشغول به کار شده بود، پاداش نیست.
در سکوت نظری به جعبه افکند و آهسته و ترسیده سرش رو بالا گرفت.
- ب... بله.جونگکوک سری تکون داد.
- خوبه.
پسرک که پشت ستونِ ورودیِ اتاقها محو شد، جونگکوک نگاهش رو سمت یکی دیگه از متصدیان میز بار چرخوند.
- گرونترین آشغال اینجا رو بهم بده.لحظهای بعد به گیلاسِ روی میز نگاه کرد و اون رو به یک جرعه سر کشید.
- بطریش رو میخوام.
بطری رو در دست گرفت و رو به محافظ، به اندازهی بیست سانت اختلاف قد سرش رو بالا آورد.
- چطورم؟!
محافظ سیاه پوست به مانند رباتی که روی حرف زدن تنظیم نشده باشه، ماتِ روبهرو بود.
جونگکوک چشمهاش رو در حدقه چرخوند.
- لعنتیهای زبون نفهم!- شبیه کسایی هستی که از جهنم برگشتن!
صدایی ضعیف با رگههایی از خنده که به نظر میرسید به زحمت کنترل شده از پشت شانههای پهن محافظ به گوشش رسید.
میدونست متعلق به یکی از همون نخالههای مست و خمارِ. فکر کرد زبان اون رو ببره و به خوردش بده تا دیگه دلیلی برای دهان باز کردن نداشته باشه اما نمیخواست روز تولد تهیونگ رو صرف خرده لذتها کنه. تنها گفت:- کاملا درست حدس زدی...
و به طرف میز قماری که رقصندۀ استریپ تیز، پای اون به دور میله چرخ میزد و گاهاً با مشتریان مست هرزگیِ لمسی میکرد رفت.
یک پاش رو لبۀ میز گذاشت و روی اون پرید.
درخشش چشمهای عسلیِ دخترِ رقصنده بعد از تماشای اون به نور چوب کبریت میموند. نیم تنۀ خاکستری یا سبزِ چرک پوشیده بود که شاید خارج از تن بلوریش به هیبت کس دیگهای زار میزد. لبخند خفیفی روی لب داشت و ابروانش از تحسین چهرهی جونگکوک بالا رفته بود.
- برقصیم؟!
KAMU SEDANG MEMBACA
DIZZINESS || VKOOK
Romansa[اتمام یافته] WRITER: E.L NAME: DIZZINESS COUPLE: VKOOK, YOONMIN GENRE: PSYCHOLOGY, CRIMINAL, SMUT " - جونگکوک یه صخرهست. سخت، سرد، پر از سنگریزه و من مدتهاست از این صخره معلقم. نه شجاعت این و دارم که رهاش کنم و سقوطم رو به چشم ببینم. نه میتونم...