- من دکتر کانر اندورس هستم... روانشناس.
جونگکوک نمیدونست باید چه واکنشی نشون بده. احتمالاً اگر اون رو با داد و بیداد از اتاق بیرون کنه، بار دیگه به نگرانیهای تهیونگ دامن میزنه و اون تا نفهمه چه اتفاقی افتاده، دست بر نخواهد داشت. پس با خودش فکر کرد بهتره برای مدتی این غریبه رو دست به سر کنه تا شکِ بیشتری برنیانگیزه.
- کی ازت خواسته بیای اینجا؟!
کانر لبخند اطمینانبخشی زد و گفت:
- اهمیتی نداره. اگه تو نخوای همین حالا میرم.
- برام مهم نیست.
کانر محتاطانه گفت:
- پس فکر میکنم اشکالی نداشته باشه اگه برای گذروندن این چند ساعت یکم با هم گپ بزنیم.
جونگکوک لبخندی زد که بیشتر شبیه دهن کجی بود.
- پس اومدی اینجا تا با شنیدن دروغهای من وقتت بگذره.
کانر بدون تغییر در لحن آروم و خونسردش پرسید:
- چرا دروغ؟!
جونگکوک پاهای بلندش رو از روی تخت پایین گذاشت.
- وقتی باورِ حقیقت سخته، دروغ گفتن سادهترین راهِ...
- اما تنها راه نیست. گاهی سکوت گویای حقیقتِ... اینطور فکر نمیکنی؟خصوصا تو که تا امروز سکوت کردی.
- آدمها از سکوت ما برداشتهای مختلفی میکنن. درست مثل تو...
کانر حرفی نزد. نمیخواست با گارد گرفتن مقابل عقاید جونگکوک، اونو از بیانشون پشیمون کنه.
جونگکوک که نگاهِ منتظرانه و تفکرآمیز کانر رو روی خودش احساس میکرد، گفت:
- میدونی؟! پدر من آدم کم حرفی بود. مادرم همیشه میگفت اون نمیتونه از کسی تنفر داشته باشه و کینهای به دل بگیره. همه دوستش داشتن و روش حساب میکردن اما من ازش متنفر بودم.
کانر یک پاش رو روی دیگری انداخت و منتظر موند...
- اون، روزها در مقابل اشتباهات من سکوت میکرد و شبها توی سکوت کتکم میزد. حتی وقتی با چشمهای خودش دید چه بلایی سر صاحب خونه آوردم سکوت کرد. بعدش هم همین طور. اون با کمربند و شلاقش حرف میزد.
- چه اتفاقی با صاحب خونه افتاد؟!
- چیز مهمی نبود.
پس چیزی بود، اما مهم نه. کانر متوجه شد که اون نمیخواد از این موضوع حرفی بزنه...
- اون هر وقت سکوت میکرد، بوی تنفر میداد. ناگفتههای زیادی داشت. سکوتها از اون برای دیگران یه آدم بیآزار و خوش برخورد ساخته بود و برای من هیولایی که تا وقتی از رد شلاقِ روی تنم مطمئن نمیشد دست برنمیداشت... و من ترجیح میدم دروغگو خطابم کنن تا اینکه ازم یه برداشتِ درست یا غلط داشته باشن.

ESTÁS LEYENDO
DIZZINESS || VKOOK
Romance[اتمام یافته] WRITER: E.L NAME: DIZZINESS COUPLE: VKOOK, YOONMIN GENRE: PSYCHOLOGY, CRIMINAL, SMUT " - جونگکوک یه صخرهست. سخت، سرد، پر از سنگریزه و من مدتهاست از این صخره معلقم. نه شجاعت این و دارم که رهاش کنم و سقوطم رو به چشم ببینم. نه میتونم...