پارت چهارم
با احساس خیسی روی چونه و لب هاش ، اخمی کرد و غلتی زدتهیونگ:هممم...برو...
کمی ملچ ملوچ کرد و دستی به صورتش کشید...با دوباره خیس شدن صورتش ، نالهای کرد و یکی از چشماشو تا نیمه باز کرد
تهیونگ:باشه کوک...قول میدم برم حموم...انقدر لیسم نزن کیوتی...
خرگوش که حالا روی سینه تهیونگ نشسته بود ، بیتوجه به نق زدنهای انسان به کارش ادامه داد و در نهایت این تهیونگ بود که تسلیم شد...چشماشو با بدبختی باز کرد و خودشو بالا کشید تا روی تشک بشینه...خرگوش با این کارش قِل خورد و روی پاهای تهیونگ افتاد و با چشمای براق و تیلهایش به چشمای خمار و خوابالود انسان خیره شد...تهیونگ به تخس بودن خرگوشش خندید و شروع به نوازش گوشهای آویزونش کرد
تهیونگ: یه جوری بهم خیره شدی انگار من بودم که نذاشتم بخوابی!
خرگوش نگاه چپی به انسان احمق رو به روش انداخت و به ساعت قدیمی کنار تشک خیره شد..تهیونگ با کنجکاوی به مقصدِ چشمای زیبای خرگوشش نگاه کرد و با دیدن عقربهها که ساعت یازده رو نشون میدادن ، چشماش درشت شد و نالید
تهیونگ:دیرم شد...چرا زودتر بیدارم نکردی؟؟
چند ثانیه به چشمهای هم خیره شدن تا در نهایت تهیونگ با بیچارگی به موهاش چنگ زد و از جاش پرید
تهیونگ:چه بلایی سرم اومده که منتظرم یه خرگوش سر ساعت بیدارم کنه؟!
درحالی که لباساشو عوض میکرد به سمت آشپزخونه دوید و چندتا هویج از توی یخچال برداشت و توی کولهَش انداخت
تهیونگ: یادم باشه دوباره از هیونگ بابت این هویجا تشکر کنم...
یدونه کیمباپ مثلثی هم برداشت و با سرعت به سمت اتاقش برگشت
تهیونگ:آهای مارشمالوی پشمالو با اون چشمای گردالوی نازت اونجوری بهم خیره نشو لعنتی...به اندازهی کافی نرمالو و خوردنی هستی که دلم میخواد گازت بزنم و تو بغلم بچلونمت اما متاسفانه دیرم شده و نمیتونم حتی یک ثانیه دیگه رو از دست بدم!
با عجله به سمت خرگوشکش که روی تشک لم داده بود و با چشمای معصوم و براقش بهش خیره بود رفت و به نرمی بغلش کرد و از خونه خارج شد...در حالی که به سمت رستوران محل کارِش میدوید ، نیم نگاهی به چشمای ترسیده خرگوشش انداخت و گوشش رو نوازش کرد
تهیونگ:متاسفم قندعسلم اما باید خیلی سریع بریم وگرنه همون یه ذره حقوقم بهم نمیده...امیدوارم جیمین سر اون مرتیکه احمقو گرم کرده باشه تا نفهمه تاخیر داشتم...
خرگوش کمی به صورت مضطرب تهیونگ نگاه کرد و در نهایت سرشو توی گردن انسان فرو کرد...تهیونگ لبخند غمگینی زد و با سرعت بیشتری دوید..با دیدن شیشههای کثیف رستوران ایستاد و درحالی که نفس نفس میزد زیپ کولهَش رو باز کرد و خرگوشش رو به آرومی توی کوله گذاشت و زیپش رو تا نصف بست.
YOU ARE READING
𝓜𝔂 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 𝓹𝓻𝓸𝓫𝓵𝓮𝓶 🐇
Fanfictionنام⸙ مشکلِ دلِ من ژانر⸙ درام / کمدی /اسمات / فلاف کاپل⸙ ویکوک خلاصه⸙ بدهی..! واژه ساده و چهار حرفی که کل زندگی تهیونگ توش خلاصه میشه... شادی..؟ بی معنی ترین واژه توی زندگی تهیونگ البته اگه بخوایم لحظه های خیلی نادر اما شیرین لبخند زدن های هیونگ محب...