پارت بیستم
از شدت درد کمر و عضوش نالهای کرد و با هقهق خفهای لب زدکوکی:دیگه نمیتونم...لـ..ـطفا...تمومش کـ..ـن..عای..
سویون با نگاه بیحسی بهش خیره شد و جواب داد
سویون:فکر کردی دست من خسته نشد؟...ولی هرچی رئیس بگه باید انجام بشه...حتی اگه از درد دستم بمیرم یا تو از شدت خشکی کمرت از دست بری!
تکون دیگهای به عضو توی دستش داد و غرید
سویون:زودباش دیگه چقدر طولش میدی...یالا...
قبل از این که کوک جوابی بده ، صدای در توی اتاق پیچید و وویونگ با نگاه ترسناکی وارد شد و در رو پشت سرش بست...دختر به سرعت از جاش بلند شد و تعظیمی کرد
سویون:خوش اومدید رئیس!
وویونگ سری تکون داد و خیره به جونگکوکِ گریون روی تخت با قدمهای آرومی جلو رفت و با فاصلهی کمی از تخت ایستاد
-گزارش؟!
سویون:قربان تولید اسپرمش خیلی کم شده...الان نزدیک به یه ساعته که دارم سعی میکنم اما حتی یک قطره هم نتونستم ازش بیرون بکشم!
برای اثبات حرفش فوری خم شد و عضو کوک رو توی دستش گرفت و شروع به پمپ کردنش کرد...خرگوش بیچاره نالهی دردناکی از سوزش زیاد عضوش کرد و با گریه سعی کرد متوقفش کنه
کوکی:درد...عای...نه...هق...
وویونگ پوزخند صدا داری زد و جلوتر رفت و دقیقا کنار تخت ایستاد
-سویون تو برو بیرون...تا صبح هیچکس مزاحمم نشه... میخوام یه جوری حاملهَش کنم که سهقلو به دنیا بیاره!
دختر با درک این جمله کمی قرمز شد و وویونگ با دیدنش قهقههای زد و منتظر شد تا سویون از اتاق خارج شه..خم شد و کنار گوش کوک زمزمه کرد
-نه اسپرمات و نه خونت و نه حتی ترکیب هردو به دردم نخوردن...به نظر میاد وقتشه خودتو حامله کنم!
با لبخند ترسناکی به چشمای بیفروغ و ترسیده کوک نگاه کرد و نوک سینه پسر بیچاره رو جوری فشار داد که هقهق درناکش بلند شد و با نالهی بلندی شروع به گریه کرد..ناامیدانه برای آخرین بار سعی کرد دستاشو بالا بیاره و حداقل کمی مقاومت کنه اما با باز شدن پرسروصدای در آروم گرفت و با نگرانی به صورت بیحس وویونگ نگاه کرد...قبل از این که وویونگ واکنشی نشون بده ، صدای بم و آشنایی به گوشش رسید و باعث شد اینبار از خوشحالی هقهق آرومی کنه
تهیونگ:دسـتــت بـهــش بـخــوره دسـتـتــو خــورد مـیـکـنــم حـرومــزاده...
وویونگ به سمت تهیونگ چرخید و جونگکوک با تمام بیحسیش سعی کرد از کنار پهلوی وویونگ بتونه تهیونگش رو ببینه اما با بینتیجه موندن تلاشش ، نفس لرزونی کشید و به مکالمه اونها گوش داد
YOU ARE READING
𝓜𝔂 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 𝓹𝓻𝓸𝓫𝓵𝓮𝓶 🐇
Fanfictionنام⸙ مشکلِ دلِ من ژانر⸙ درام / کمدی /اسمات / فلاف کاپل⸙ ویکوک خلاصه⸙ بدهی..! واژه ساده و چهار حرفی که کل زندگی تهیونگ توش خلاصه میشه... شادی..؟ بی معنی ترین واژه توی زندگی تهیونگ البته اگه بخوایم لحظه های خیلی نادر اما شیرین لبخند زدن های هیونگ محب...