Part 5 🐇

798 129 61
                                    

پارت پنجم

آهی کشید و با ناراحتی نگاهی به کیمباپ مثلثی بین انگشتاش انداخت و بینیش رو بالا کشید...درست بعد از این که جیمین بهش گفت اخراج شده و قرار نیست حتی حقوقی هم بگیره ، با ناراحتی خرگوش معصوم و ترسیده‌َش رو به آغوش کشیده بود و به جنگل محبوبش رفته بود...تا تاریکی هوا همونجا نشسته بود و برخلاف چیزی که انتظار داشت ، با این که کوکی رو آزاد گذاشته بود ، خرگوش کوچولوش از کنارش تکون نخورده بود و فقط اطراف تهیونگ میچرخید و بازی میکرد و حالا با تاریک شدن هوا و زیاد شدن درد معده‌َش یاد کیمباپی افتاده بود که صبح از سبد هدیه یونگی برداشته بود... گازی به کیمباپش زد و با بغض مشغول جویدن شد و نگاهی به خرگوشش انداخت که سرشو توی کوله تهیونگ کرده بود و با سر و صدا مشغول خوردن آخرین هویجش بود

تهیونگ:کوکی؟...به نظرت حالا باید چیکار کنم؟

وقتی خرگوش بیشتر از قبل وارد کوله شد ، دوباره آهی کشید و گازی به کیمباپش زد و با لپای پر از غذاش نالید

تهیونگ:توام نمیدونی باید چیکار کنم نه؟...چند روز دیگه آخره ماهه و اون هانسول عوضی و نوچه‌هاش میان سراغم تا قسط این ماهو بگیرن...چیکار کنم کوکی؟

محتویات دهنشو قورت داد و برای هزارمین بار توی اون روز آه کشید و آخرین تکه کیمباپ رو توی دهنش چپوند و پلاستیکش رو مچاله کرد...با خالی شدن دهنش از غذا دوباره آهی کشید و اینبار کوکی کوچولو که هویجش رو تموم کرده بود ، درحالی که زبونش رو روی لبای نارنجی شده‌َش میکشید ، سرش رو از توی کوله بیرون آورد و با گردالوهای کنجکاوش به تهیونگ خیره شد...

مو فندوقی لبخند غمگینی به کوچولوی کیوتش زد و گوشش رو نوازش کرد

تهیونگ:دلت برای مادر و پدرت تنگ نشده قند کوچولو؟

کوکی لیس دیگه‌ای به لباش زد و اینبار شروع به لیسیدن دستش کرد...تهیونگ به آرومی خندید و خرگوشکش رو به آغوش کشید...کوکی که پروژه‌ی لیسیدنش به لطف تهیونگ متوقف شده بود ، با حرص به چشمای انسان احمقش خیره شد و بینیش با سرعت مشغول بو کشیدن تهیونگ شد

تهیونگ:چرا اینجوری نگاه میکنی کوکی؟...نمیشه حالا بعدا حموم کنی؟

انگار که منتظر جوابی باشه ، چند ثانیه سکوت کرد و بعد دوباره ادامه داد

تهیونگ:پشمای دور لبت نارنجی شده!...کیوت!

با بیرون اومدن زبون صورتی و کوچولوی خرگوش ، تهیونگ خندید و درحالی که به زبون کیوتش نگاه میکرد که دور دهن کوچولوشو تمیز میکرد ، بوسه‌ای بین دو گوشش زد و گفت

تهیونگ:واقعا میفهمی من چی میگم؟

با توقف زبون خرگوش و دیدن نگاه پر از حرفش ، با تعجب خرگوشش رو به صورت خودش نزدیک‌تر کرد و به چشماش با دقت خیره شد

𝓜𝔂 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 𝓹𝓻𝓸𝓫𝓵𝓮𝓶 🐇Where stories live. Discover now