part 12 🐰

740 120 33
                                    

پارت دوازدهم


با خستگی آهی کشید و بی‌توجه به لباس‌های نازکش لبه‌ی جوب نشست و لحظه‌ای از شدت سرما لرزید... دستاشو روی صورتش کشید و با بغض نالید

تهیونگ:بهش...بهش قول دادم براش غذا میخرم...حالا چیکار کنم جیمینی؟... چطوری به گردالوهای براق و قشنگش نگاه کنم و بگم انقدر بی‌مصرفم که امشبم نمیتونم براش غذا ببرم؟...چطوری بهش بگم کاری پیدا نکردم؟...چطوری جیمین؟؟

پسر بزرگتر نفس پر از صدایی کشید و با ناراحتی جلوی تهیونگ روی دوپا نشست و دستای سردش رو بین انگشتای تپل و کوچولوی خودش گرفت و با مهربونی ذاتیش به چشمای غمگین دونسنگ افسرده و خستهَ‌ش نگاه کرد

جیمین:ته‌ته با این که هنوز منظورت از (کوکو خرگوشه حالا به شکل انسانیش منتظرمه و من دیگه تنها نیستم) رو بعد اون همه توضیح و داستان تعریف کردنت نفهمیدم ولی حتی اگه واقعا معجزه شده باشه و یه انسان خرگوشی تو خونه منتظرت باشه نباید انقدر ناامید باشی..اصلا بیا باهم بریم پیش آجوشی که همیشه جنسای تاریخ گذشته رو بهمون با قیمت خیلی پایین میفروخت...امشب سهم منو ببر برای کوکو بعدش من...

تهیونگ:نه هیونگ تو گشنه میمونی...نمیشه...سهم خودمو میدم بهش...ولی آخه صبح برای نهار هم بهش کیمباپ تاریخ گذشته دادم..اگه دوست نداشته باشه چی؟

پسر بزرگتر لبخندی زد دستای تهیونگ رو نوازش کرد

جیمین:اگه همونطور که میگی اون از هویت واقعیش سرزمینش خانوادش و همه چیزش گذشته تا پیش تو بمونه ، معلومه انقدر دوست داره که براش مهم نباشه شبا با شکم خالی بخوابه و یا غذایی بخوره که دوست نداره...تهیونگ اون بچه انگار عاشقته...من با این که ندیدمش با چیزایی که بهم گفتی عشقش نسبت به تو رو درک کردم...نگران نباش و امشب سهم منو براش ببر...

قبل از این که موفندوقی موفق شه اعتراض کنه ، جیمین لبهای تهیونگ رو محکم با انگشتاش گرفت و با چهره‌ی مثلا عصبانیش به حرف زدن ادامه داد

جیمین:وسط حرف بزرگترت نپر بچه...داشتم میگفتم...سهم منو ببر براش در عوض وقتی کار پیدا کردیم برام غذا بخر خوبه؟...درضمن حواسم هست خیلی وقته از اون کوکی شکلاتی‌های عزیزت نداری...الان میریم پیش آجوشی مهربون تا هیونگ برات کوکی شکلاتی بخره ته‌ته کوچولو!

با کنار رفتن انگشتای جیمین ، تهیونگ لبخند مستطیلی کیوتش رو به جیمین هدیه کرد و با چشم‌های براق و خوشحالش به صورت خندون هیونگ کوچولوش خیره شد

تهیونگ:میدونی چقد دوست دارم جیمینی هیونگ؟

پسر بزرگتر کمی فکر کرد و با کنجکاوی جواب داد

جیمین:نمیدونم!...انقدری هست که برام یه شوگر ددی پیدا کنی تا مجبور نشم برم دنبال کار؟...بی زحمت پیدا کردی به جای من خودت بهش بده چون من میترسم!

𝓜𝔂 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 𝓹𝓻𝓸𝓫𝓵𝓮𝓶 🐇Where stories live. Discover now