پارت یازدهم
با بیحوصلهترین حالت ممکن آهی کشید و نالیدکوکی:بس نیست تهیونگی؟...از دیشب خیره شدی بهم...خب...خب این یه جوریه!
تهیونگ بیهیچ حرفی خودشو جلو کشید و دستش رو روی گونهی خرگوشِ کلافه و کیوتش گذاشت و با شستش به آرومی رد زخم قدیمی و ترمیم شده روی گونهی پسرک رو که بدجوری روی اعصابش بود نوازش کرد...سرفهای کرد و با غم خاصی زمزمه کرد
تهیونگ:این...این همون زخمه؟...به خاطر من صورت زیبات اینجوری شد؟
جونگ کوک گازی به هویجش زد و درحالی که تندتند میجوید ، نگاهی به چشمای غمگین اربابش انداخت و شونههاشو بالا انداخت
کوکی:مهم نیست تهیونگی اصلا درد نداره!
تهیونگ:ولی صورتت...
کوکی:ناراحت نباش خرس عسلی تقصیر تو نبود...خودم بیدقتی کردم و ظرف رو شکوندم و خودمو زخمی کردم!
تهیونگ:جای زخم روی پات هم هست؟
کوکی بیهیچ حرفی پاچه شلوارش رو بالا کشید و گاز دیگهای به هویجش زد و درحالی که از طعمش لذت میبرد ، با گردالوهای کنجکاوش به تهیونگ و عکسالعملهاش نگاه کرد...موفندوقی انگشتاشو روی جای زخمِ بزرگِ روی ساقِ پای کوکی کشید و با ناراحتی زمزمه کرد
تهیونگ:متاسفم عزیزم...دیگه هیچوقت نمیذارم تنها بمونی!
گوشهای کوکی با هیجان سیخ شدن و خرگوش که حالا هویجش رو کامل خورده بود با خوشحالی پرسید
کوکی:من عزیزتم؟
تهیونگ:معلومه که هستی!
کوکی:پس میشه پاهامو گرم کنی؟...پاهام سردشونه و نمیدونم باید چیکار کنم...قبلا که اینجوری میشدن روی پاهام مینشستم و پشمای شکمم پاهامو گرم میکرد...الان واقعا هرچی تلاش کردم نتونستم اونجوری بشینم!
با تموم شدن حرفش ، تهیونگ با صدای بلند خندید و گازی از لپ کوکی گرفت و بیتوجه به غرغر کردنش ، محکم بغلش کرد
تهیونگ:خدای من تو واقعا خیلی کیوتی!...جدی جدی سعی کردی مثل حالت خرگوشیت بشینی؟
کوکی سری به نشونه مثبت تکون داد و باعث شد تهیونگ دوباره بخنده
تهیونگ:وای خدا!...لازم نیست خرگوشی بشینی شیرینم خودم پاهاتو گرم میکنم!
بوسهای به سر کوکی زد و کمی ازش فاصله گرفت و پاهای کوکی رو بلند کرد و درحالی که کمکش میکرد روی کاناپه راحت دراز بکشه ، پتوی نازکش رو روی خرگوشکش انداخت و لبخندی زد
تهیونگ:الان فیلم مورد علاقم شروع میشه کوک...تا این فیلم تموم شه حسابی پاهاتو گرم میکنم و بعدش تو میری خونه یونگی هیونگ تا تنها نمونی.
YOU ARE READING
𝓜𝔂 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 𝓹𝓻𝓸𝓫𝓵𝓮𝓶 🐇
Fanfictionنام⸙ مشکلِ دلِ من ژانر⸙ درام / کمدی /اسمات / فلاف کاپل⸙ ویکوک خلاصه⸙ بدهی..! واژه ساده و چهار حرفی که کل زندگی تهیونگ توش خلاصه میشه... شادی..؟ بی معنی ترین واژه توی زندگی تهیونگ البته اگه بخوایم لحظه های خیلی نادر اما شیرین لبخند زدن های هیونگ محب...