پارت سیزدهم
کوکی:چطور نمیدونی؟...ا...الان وقت جفتگیری خرگوشاست!موفندوقی با دستپاچگی خودشو عقب کشید و کوکی رو روی زمین گذاشت
کوکی:نه...نه...وایسا نرو...
خرگوش خودشو جلو کشید و سعی کرد کمربند رو باز کنه و وقتی مقاومت تهیونگ رو دید ، هلش داد و باعث شد تهیونگ روی زمین دراز بکشه...روی شکم تهیونگ نشست و با تخس ترین حالتی که میشد به پسر زیرش نگاه کرد
کوکی:باید جفتگیری کنم ته...میخوامش...میخوامش...
تهیونگ:چی میگی کو...
کوکی:منو بکن!
یونگی:یا خدا اینجا چخبره؟؟
کوکی:داریم جفتگیری میکنیم!
خرگوش با تموم شدن حرفش بدون این که فرصت تحلیل به دو پسر بیچاره بده ، خودشو روی تهیونگ انداخت و شروع به بوسیدن لبهاش کرد
یونگی با عجله جلو رفت و لیوان آبی که برای جونگکوک آورده بود رو روی زمین گذاشت و با حلقه کردن دستاش دور کمر پسر خرگوشی ، سعی کرد از تهیونگ جداش کنه...کوکی با کمی فاصله گرفتنش از تهیونگ که با چشمهای درشت شده همونجوری خشک شده بود ، شروع به دست و پا زدن کرد و با کلافگی غر زد
کوکی:و...ولم کن هیونگی...میخوام جفت گیری..هیع.. کنم...ولم کن هیووووونگ...ایح...نـــــه...من میخوامش...
یونگی:ولش کن توله خرگوش داری چیکار میکنی آخه... الان مستی بعدا یادت بیاد چیکار کردی از خجالت میمیری...این توله چرا انقدر زور داره حالا؟؟
کوکی:ولم..هیع..کن هیونگ قول میدم برای تو هم یه جفت پیدا کنم...اصلا دوتا جفت پیدا میکنم...بذار برممممم...
یونگی:من جفت نمیخوام...ببین ته که جفتت نیست اون انسانــــــــــــــــــه...
با اتمام جمله یونگی و داد زدنش ، کوکی به طرز عجیبی بیحرکت شد و گوشاش توی آویزونترین حالت ممکن قرار گرفتن...به آرومی روی شکم تهیونگ نشست و چشمهای درشتش پر از اشک شدن...فریاد یونگی نه تنها باعث شده بود تفاوتهاشون رو به یاد بیاره بلکه کمی هم از شدت مستیش کم کرده بود...فریاد یونگی حتی باعث شده بود تهیونگ هم به خودش بیاد و با ناراحتی به گردالوهای غمگین خرگوشکش نگاه کنه
خرگوش بینیش رو بالا کشید و با پلکی که زد ، اجازه داد قطرهی درشت اشکش روی گونهی تپل و سفیدش بیوفته..دست تهیونگ ناخودآگاه بالا اومد و اشکش رو پاک کرد...یونگی که از غمگین شدن ناگهانی خرگوش خیلی شرمنده بود ، آگاهی کشید و محکمتر بغلش کرد و پیشونیش رو به کتف کوکی چسبوند
یونگی:متاسفم توله خرگوش...نمیخواستم ناراحتت کنم...هیونگ متاسفه کوکی!
قطره اشک دیگهای گونهی خرگوش رو مرطوب کرد و صدای لرزون و بغضدارش به گوش دو پسر بزرگتر رسید
YOU ARE READING
𝓜𝔂 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 𝓹𝓻𝓸𝓫𝓵𝓮𝓶 🐇
Fanfictionنام⸙ مشکلِ دلِ من ژانر⸙ درام / کمدی /اسمات / فلاف کاپل⸙ ویکوک خلاصه⸙ بدهی..! واژه ساده و چهار حرفی که کل زندگی تهیونگ توش خلاصه میشه... شادی..؟ بی معنی ترین واژه توی زندگی تهیونگ البته اگه بخوایم لحظه های خیلی نادر اما شیرین لبخند زدن های هیونگ محب...