جسمی که هرگز نخواست
🎼~Memoir #2 [06. 12.09]
هوای نسبتا سردِ اتاق، پوستش رو میگزید، اما پسرک همچنان برهنه مقابل آینه ایستاده بود و با دقت و حسرت به انعکاس خودش نگاه میکرد.
انگشت هاش، مثل مار روی شانه های استخوانیش خزید و از روی سینه تختش گذشت و سمت شکمش رفت.
با سر انگشتش شکمش رو فتح کرد و راهِ لگنش رو در پیش گرفت.
با رسیدن به عضوش، مکثی کرد و آسمان مردمک هاش با ابر های غم و تنفر تاریک شد.
با دستش، عضوش رو بین پاهاش هل داد و سعی کرد مخفیش کنه. حال بار دیگه به بدنش نگاه کرد.
دیگه اثری از عضوش نبود و اون میتونست بهتر با بدنش ارتباط برقرار کنه.از نظرش با نبود اون عضو، بدنش بیشتر شبیه یک زن شده بود.
لبخندی غمگین از درون آینه به خودش تحویل داد و به بدنش تاب داد و حالتی به خودش گرفت.
با دقت به پیچ و خمِ اندامش چشم دوخت تا به خوبی در ذهنش حک کنه.قصد داشت بدنِ رویاییش رو روی بوم به نمایش در بیاره....
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
بلو رایتر💙🦋
میدونم کوتاهه....پس دو پارت دیگه داریم:>خودتون یه جوری کامنت هاش رو 30 تا کنید دیگه...
هوهو👇⭐
YOU ARE READING
Who is she? [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه باید چه جوابی به عشق اون مردِ اشرافی میداد؟ اون حتی یک زنِ واقعی هم نبود تا بتونه نیاز هاش رو برآورده کنه! یعنی تا کی باید یونگی رو پس میزد...؟ {پارت ها نسبتا کوتاهه) ⚠️قبل از شروع فیکشن، مقدمه رو مطالعه کنید و در صورت مغایرت داشتن با سلیقه...