ᬊ᭄21⇝Why can't we?

974 285 50
                                    

چرا نمی‌تونیم؟

این یک قرار عصرانه با جک بود، ولی حالا بجای دوستش، یونگی بود که رو به روش نشسته بود.

_ اخمت رو باز کن عزیزم
جیمین با لجاجت اخمش رو غلیظ تر کرد و یونگی با لبخند بهش خیره شد:
_ باید وسطش رو ببوسم تا باز بشه؟
_ چرا اینجایی....؟!
_ که عزیزکم رو ببینم. از هدیه ام خوشت اومد؟ اندازه‌ت بود زندگیم؟

قلبش با شور و لذت به قفسه سینه اش می‌کوبید، ولی جیمین همچنان خم به ابرو داشت.
_ نپوشیدمش
با لحنی که سعی داشت بی حس جلوه اش بده، گفت و یونگی با ناراحتی پلک زد:
_ چرا؟ خوشت نیومد؟ یا اندازه‌ت نبود؟
_ چون از طرف تو بود

با بی رحمی گفت و شانه های مرد پایین افتاد. جیمین سعی کرد به حال غمگینش بی‌توجه باشه.
کمی تو جاش جابه جا شد و با جدیت گفت:
_ من و تو....نمیتونیم ما بشیم. اینقدر مزاحم نشو...!
_ چرا؟ چرا نمی تونیم؟
_ چون مناسب هم نیستیم. من....اون چیزی که فکر میکنی نیستم
_ تو زندگی منی
_ نه....نیستم. من بدرد زندگیت نمیخورم. لطفا اینقدر دنبالم نکن....عذابم میدی

چشم های ساکت و تیره مرد، لبریز از غم بود. جیمین متوجهش شد. ولی بازم مرد رو پس زد.

لعنتی....اون یه زن نبود!

_ امیدوارم این آخرین دیدارمون باشه
با صدایی آهسته گفت و بعد از برداشتنِ کیفش، رستوران رو ترک کرد.

یونگی با اندوه به درِ بستهِ رستوران نگاه کرد.
_ زندگیم رو رها کنم؟ یعنی...بمیرم؟

🌼🌼🌼🌼🌼🌼

بلو رایتر💙🦋
من برات یونگی بودم....ولی تو تحمل این همه عشق رو نداشتی😔🚬

شالاپ شولوپ👇⭐

Who is she? [Yoonmin]~|completed Où les histoires vivent. Découvrez maintenant