دوست کوچکِ من
🎼~Solas - James Duffy
نگاهِ مرد روی چهرهِ شگفت زده یونگی بود و تا اون لحظه متوجه جیمینِ متعجب و آشفتهِ پشتِ یونگی نشده بود.
_ جک! قرار بود شب بیای!
دو مرد همدیگه رو صمیمانه در آغوش گرفتن و محکم فشردن.
_ حس ششمِ قویم گفت که دلتنگم بودی. پس زودتر خودم رو رسوندم.یونگی با تاسف خندید و سری به طرفین تکون داد.
بلخره نگاهِ خندانِ جک چرخید و روی جیمین که خشک شده بود، نشست.فقط سه ثانیه کافی بود تا لبخندِ مرد محو و چشم هاش گرد بشه و چهرهِ مضطرب جیمین رو به یاد بیاره.
با تردید، بی صدا اسم پسرک رو به زبون آورد و جیمین حس کرد سطلی مملو از آبِ سرد روش خالی شده...
جک خیلی خوب اون چهرهِ مظلوم و گناه کار رو به خاطر داشت، پس لبخندی مهربان روی لب هاش نشاند و کلاهش رو با احترام برداشت و گفت:
_ سلام....خیلی وقته میگذره
جیمین با خیالی که رو به راحتی میرفت، لب هاش کش اومد با چشمانی براق، لبخندی به جک تقدیم کرد:
_ آره....خیلی وقته میگذرهیونگی با سوال، نگاهش رو بین دو چهره سرشار از احساسات مختلف به گردش در می آورد.
_ شما...همدیگه رو میشناسین؟
جک سری تکون داد و گفت:
_ مگه میشه دوست کوچولوم رو فراموش کنمجیمین واقعا ممنون بود که جک اسمِ حقیقیش رو به زبان نیاورده.
ذهن یونگی توی سوالاتِ متداول خودش در حال غرق شدن بود و جواب تک تک شون رو میخواست. پس به عمارت اشاره کرد و پیشنهاد داد:
_ چطوره باقی گفت و گو بمونه برای داخلِ عمارت؟......
سه مرد داخل سالن، که با سوختن هیزم های داخل شومینه گرم میشد، نشسته بودن.
تمام مدت، نگاهِ خیره جک روی چهره نسبتا نگران جیمین قفل شده بود.یونگی هنوز درباره رابطه اون دو نفر کنجکاو بود و نگاه های خیره رفیقش روی دختر مورد علاقه اش، داشت کلافه اش میکرد.
قبل از اینکه یکی از اون سه نفر بخواد زبان باز کنه، صدای پاشینه کفش هایی به گوش شون رسید و جثهِ ریز نقش دو دختر جلوی چشم هاشون ظاهر شد.
_ اوه-....کنت دارسی؟الیزا وقتی دوستِ قدیمی برادرش رو دید، با تعجب گفت و نگاه جک سمتش چرخید.
_ خیلی خوش اومدین!از آخرین باری که خواهر کوچولوی یونگی رو میدید، سال های زیادی می گذشت و حالا الیزا دیگه یک دختر نوجوانِ بامزه نبود. اون رسما یک زنِ نجیب و خوش سیما شده بود که توجه مردمک های جک رو به خودش جلب میکرد.
مرد، حیران از زیباییِ اشرافیِ الیزا، از جاش برخواست و سمتش رفت. با احترام دستش رو دراز کرد و دخترک با خجالتی که ناگهان سر و کله اش پیدا شده بود، دستِ ظریفش رو به دستِ کشیده و استخوانی جک سپرد و ثانیه ای بعد، این لب های مرد بود که به پوستِ پشتِ دستش بوسه میزد.
جیمین با لبخند به حرکات جک نگاه میکرد.
دوستِ بچگیش حسابی بزرگ شده بود. دیگه یک پسر بچهِ لاغر و شیطون نبود. حالا یک مردِ خوش هیکل و نجیب شده بود.
خیلی دوست داشت تا مثل گذشته جک رو به آغوش بکشه. ولی با وضعیت الان فکر نمیکرد ایده جالبی باشه...._ ما دیگه...کمکم میریم
با جمله لیسا، از افکارش خارج شد.
_ عه!...شام رو بمونید!
_ باشه برای یک وقت دیگه. کلی کار نصفه نیمه تو خونه دارم
_ باشه پس. بازم بیا. طوری نشه که دعوتت کنم! خودت پاشو بیا
نگاهِ الیزا روی جیمینِ از همه جا بی خبر نشست و گفت:
_ با جودی. حتما جودی رو هم بیار
_ باشهلیسا با لبخند تعهد داد و سپس پالتو و کلاه هاشون رو از خدمتکار گرفت. جیمین که تازه متوجه ماجرا شده بود، بلند شد و بعد از پوشیدنِ پالتو و کلاهش سمت در رفت که یونگی مانع شون شد:
_ هوا تاریک و سرده. صبر کنین تا کالسکه آماده بشه.
لیسا خواست درخواست مرد رو رد کنه که یونگی پیش دستی کرد:
_ لطفا ردش نکنید.
دهان لیسا بسته شد و سری تکون داد.دقیقه ای بعد، صدای سُم اسب ها توی محوطه عمارت پیچید و کالسکه توی حیاط توقف کرد.
یونگی تا دمِ کالسکه دو زن رو بدرقه کرد و قبل از اینکه جیمین بخواد وارد کالسکه بشه، مرد دستش رو گرفت و با صدای آهسته گفت:
_ بازم همدیگه رو میبینیم. درسته؟مردمک های سیاه رنگِ پسرک روی چهرهِ امیدوارِ یونگی قفل شد:
_ ایندفعه درخواستم رو رد نکن
بوسه ای به پوستِ سردِ پشت دستش زد و منتظر جوابِ مثبت جیمین شد. حتی اگه براش سر هم تکون میداد، کافی بود.اما پسرک، تنها کاری که کرد این بود که با چشم های عروسکی و مظلومش به یونگی زل زد و بدون اینکه چیزی بگه، سوار کالسکه شد
کالسکه حرکت کرد و یونگی با خودش زمزمه کرد:
_ سکوتت رو بله در نظر میگریم عزیزم🌼🌼🌼🌼🌼🌼
بلو رایتر💙🦋
اوکی....ولی چرا شما هوسوک رو با تهیونگ اشتباه گرفته بودین؟
من توی مقدمه معرفیش کرده بودم:)
نکنه نخوندینش؟ :)برای این پارت واقعا نمیدونستم چه آهنگی معرفی کنم....امیدوارم به درستی بهتون اون حس و حال رو منتقل کرده باشه:")
خشخش👇⭐
VOUS LISEZ
Who is she? [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه باید چه جوابی به عشق اون مردِ اشرافی میداد؟ اون حتی یک زنِ واقعی هم نبود تا بتونه نیاز هاش رو برآورده کنه! یعنی تا کی باید یونگی رو پس میزد...؟ {پارت ها نسبتا کوتاهه) ⚠️قبل از شروع فیکشن، مقدمه رو مطالعه کنید و در صورت مغایرت داشتن با سلیقه...