قلبم این رو میخواد...
نمیدونست کائنات دقیقا چه خصومت شخصی باهاش داشتن که همش یونگی رو سر راهش قرار میدادن....
هر چقدر که مرد رو پس میزد، یونگی مصمم تر سمتش قدم برمیداشت و هر روز سرعت این قدم هارو بیشتر میکرد.
جوری که جیمین رو گوشه دیوار گیر انداخته بود و از بالا، با مردمک های تیز و براقش، نگاهش میکرد.
جیمین دیگه قدرت عقب روندن مرد رو نداشت. قلبش داشت ضعیفش میکرد و به یونگی اجازه میداد تا نزدیک تر بیاد.
اونقدر نزدیک که بتونه تو گردنش نفس بکشه
اونقدر نزدیک که بتونه با شجاعت پوستِ یکدستِ گردنش رو با لب هاش فتح کنه و لاله گوشش رو به دندان بکشه.جیمین اونقدر سست شده بود که اجازه بده مرد بهش لذت بده.
حتی یادش نمی اومد کجاست و دقیقا کی یونگی جرئت کرد اینقدر بهش نزدیک بشه.
با اینحال یونگی با ملایمت بدنش رو ستایش میکرد و آهسته و نرم روش بوسه می کاشت.
از اینکه تونسته بود جیمین رو پایین بکشه تا همپاش عاشقی کنه، خرسند و راضی بود.
بلخره میتونست پسر رو آزادانه به آغوش بکشه و مثل مجسمه ای بلورین، ازش مراقبت کنه و با علاقه بهش عشق بورزه._ دوستت دارم....اونقدر زیاد که نمیتونی تصور کنی
پسرک آهی کشید و تو آغوشش شل شد. مرد بازو هاش رو دور تنِ نحیف و ریز نقشش پیچید و بار دیگه بوسیدش.میخواست حسرتِ این چهار ماه رو جبران کنه. میخواست اونقدر اون دو تکه گوشت شیرین رو بمکه که کبود بشن...!
_ یونگی...
با ضعف صداش کرد و مرد، صورتش رو توی گردنش دفن کرد:
_ جانم عزیزم؟جوابش، حلقه شدن دست های جیمین دور گردنش بود. کمی خم شد تا عشق کوچولوش راحت تر بتونه به آغوش بگیرتش.
پسرک با قلبی که با شدت میتپید، خودش رو تو آغوش یونگی مچاله کرد.
با اینکه مغزش فریاد میزد که اشتباهه، قلبش با لجبازی از بودن بین بازو های مرد لذت میبرد.🌼🌼🌼🌼🌼
بلو رایتر💙🦋
شاید یه پارت دیگه آپ کنم؟تیک تیک👇⭐
ESTÁS LEYENDO
Who is she? [Yoonmin]~|completed
Fanfic↴ేخلاصه باید چه جوابی به عشق اون مردِ اشرافی میداد؟ اون حتی یک زنِ واقعی هم نبود تا بتونه نیاز هاش رو برآورده کنه! یعنی تا کی باید یونگی رو پس میزد...؟ {پارت ها نسبتا کوتاهه) ⚠️قبل از شروع فیکشن، مقدمه رو مطالعه کنید و در صورت مغایرت داشتن با سلیقه...