ᬊ᭄28⇝live your dreams

1K 293 69
                                    

رویات رو زندگی کن

_ چرا اینجاییم؟
_ که بتونی رویات رو زندگی کنی عزیزم
جیمین گیج پلک زد و یونگی با چشم هاش به سمتی اشاره کرد. پسرک به سمت اشاره مرد برگشت و تونست الیزا رو ببینه.
_ الیزا!
_ سلام هانی!

یونگی کمرش رو گرفت و توضیح داد:
_ الیزا میخواد بهت باله یاد بده
با نگرانی به چهره مرد نگاه کرد و آهسته لب زد:
_ اگه بفهمه..!
_ اون میدونه
جیمین با چشمانی گرد شده پلکی زد و به ضرب سمت الیزا که با لبخند نگاهشون میکرد برگشت.
_ و..واقعا؟!
_ آره هانی

دخترک با خوشرویی جواب داد و جیمین دستپاچه، نگاهش رو به یونگی داد. مرد با مهربونی سرش رو بوسید و گفت:
_ برات وسایل لازم رو گرفتم عزیزم. فقط کافیه بپوشی شون تا الیزا آموزش رو شروع کنه.
جیمین هنوزم متعجب و سرگردان اونجا ایستاده بود و مردمک هاش بین اون خواهر و برادر جابه جا میشد.
_ زودباش عزیزم

یونگی کوتاه خندید و اون رو به سمتی کشید. پسرک رو به رختکن برد و روی صندلی نشاند.
مقابلش زانو زد و جعبه ای دستش داد. جیمین با شک نگاهی به جعبه و بعد به یونگی کرد.
مرد با چشمش اشاره زد و به باز کردن جعبه تشويقش کرد.

جیمین در جعبه رو برداشت و با دیدن اون کفش پوینت صورتی، مردمک هاش گشاد و چراغونی شد.
_ دوستش داری؟
_ خیلی خوشگله!

ولی لبخندش سریعا محو شد و خودش رو جلو کشید:
_ ولی الیزا از کجا فهمید؟
گونه پسرش رو نوازش کرد و بهش اطمینان داد:
_ من بهش گفتم. الان نگران اینش نباش عزیزم. کفش هات منتظرن

چشم های مظلومش رو بوسید و کمکش کرد برای اولین بار اون کفش ها رو بپا کنه.
جیمین واقعا هیجان داشت!

بلخره میتونست برقصه و حس خوشایند و شیرینش رو زیر دندان هاش حس کنه!
اون واقعا از یونگی ممنون بود.

🌼🌼🌼🌼🌼🌼

بلو رایتر💙🦋
واقعا نمیدونم دوسال بدون هوسوک قراره چطور برام بگذره....
بعد از لایوش یه بغض فاکینگ سگی دارم....
فکر کنم امشب بالشم قراره خیس بشه🚬

هوهو👇⭐

Who is she? [Yoonmin]~|completed Where stories live. Discover now