دو ماهِ درون چشم هات
_ یونگی دم در منتظره
لیسا ملاقه به دست تذکر داد و جیمین به سختی نگاهش رو از انعکاسِ درون آینه گرفت. بدو سمت خواهرش رفت و با دلواپسی پرسید:
_ خوبم؟دخترک نگاهی به سر تا پاش انداخت و با لبخند، پیشانیش رو بوسید:
_ زود برو عزیزم. بیشتر از این منتظرش نذار
_ خوبم؟
لیسا کوتاه خندید و سری تکون:
_ فوق العاده.....حالا برو. زود باش!با اخمی نمایشی که متضاد لبخندِ دندان نماش بود، جیمین رو سمت در هول داد و پسرک با شور و شوق، از خانه خارج شد.
یونگی با دیدنش، لبخندی زد و محکم به آغوشش کشید.
_ زیبا شدی زندگیم
دم گوشش پچ زد و بعد از بوسیدنش، عقب کشید. جیمین با صورتی سرخ، لبخندی نخودی تقدیمش کرد.یونگی با شیفتگی نگاهش کرد و با ملایمت دستِ کوچک پسرک رو گرفت و شروع کردن به قدم زدن.
_ کجا میریم؟
_ نمیدونم
جیمین چند بار پلک زد و سری تکون داد.اصلا کی اهمیت میداد کجا میرن؟! جیمین فقط میخواست تا ابد کنار یونگی قدم بزنه.
مرد اون رو به پارکی که نزدیکی دریاچه ای کوچک بود، برد.
توی کافه سیاری که کنار باقی گاری ها بود، دو لیوان شیر گرم و نون قندی خریدن و جیمین از مزه فوق العاده شون لذت برد.نه تنها مزه نون قندی، بلکه از شیرینی و گرمیِ آغوش یونگی هم لذت برد.
مرد یک لحظه هم رهاش نمیکرد و مدام مشغول علاقه ورزیدن بهش بود.جیمین حس میکرد یونگی برای قلبش زیادیه!
کل روز لبخند به لب داشت و با مردمک های براقش به بینی سرخ شده از گرمای مرد نگاه میکرد. و در آخر نتونست جلوی خودش رو بگیره.
با دستش دهانش رو مخفی کرد و به چهره بامزه یونگی خندید.
_ چی شده؟مرد با کنجکاوی و لبخند پرسید. یعنی چی باعث خنده پسرکش شده بود؟
_ این
جیمین به صورتش اشاره کرد و یونگی با مردمک های گشاد شده اش، چندبار پلک زد.
_ من؟پسر روی کفش های پاشینه دارش بلند شد و نوکِ سرخِ بینیِ یونگی رو بوسید.
_ خیلی بامزه شدی
با چشمانی حلالی گفت و مرد مجذوب اون دوتا ماهِ روی صورت پسرک شد.جیمین زیبا ترینش بود و یونگی تا آخرین ثانیه زندگیش، این تندیس ارزشمند رو می پرستید.
🌼🌼🌼🌼🌼
بلو رایتر💙🦋
آیا میدونستید که برخی از دیالوگ و صحنه ها برگرفته شده از واقعیت هستش؟
مال فیلم یا آهنگ یا حتی کتابی هم نیست....
برای زندگی بنده ست🚬شاید بخاطر همین که این فیک خیلی برام خاصه...
تقتق👇⭐
ESTÁS LEYENDO
Who is she? [Yoonmin]~|completed
Fanfic↴ేخلاصه باید چه جوابی به عشق اون مردِ اشرافی میداد؟ اون حتی یک زنِ واقعی هم نبود تا بتونه نیاز هاش رو برآورده کنه! یعنی تا کی باید یونگی رو پس میزد...؟ {پارت ها نسبتا کوتاهه) ⚠️قبل از شروع فیکشن، مقدمه رو مطالعه کنید و در صورت مغایرت داشتن با سلیقه...