هدیه ای از طرف او
🎼~Je te laisserai des mots - Patrick Watson
_ یونگی پشت دره
لیسا طوری که انگار این يک خبر تکراری و روتین واره، کاملا عادی گفت و جیمین چشم غره ای نثارِ یونگیِ پشت در کرد._ باز کنم؟
_ نه. بزار اونقدر اون پشت بمونه تا یخ بزنه!
لیسا سری تکون داد و سمت آشپزخانه رفت. قرار نبود بخاطر منت کشی کنت یونگی ناهارشون بسوزه.بار دیگه در کوبیده شد. جیمین چشمی چرخاند قلمو رو روی بوم به حرکت در آورد.
بعد از دقایقی، بار دیگه در به صدا در اومد و اینبار صدایی آشنا گفت:
_ منم جک!جیمین جهشی کرد و در رو به سرعت باز کرد. جک لبخندی بهش زد و جعبه بین دست هاش رو به طرف جیمین گرفت.
_ این چیه؟
_ از طرف اونه. برای معذرت خواهی
_ بهش پس بده!
_ لطفا جیمین. این سومین هدیه ای که پس میفرستیبا تردید نگاهی به جعبه پاپیون خورده شده، کرد و با اکراه از جک گرفتش.
_ نمیای داخل؟
_ نه دیگه میرم.
_ ولی-
_ ماموریت ام رو انجام دادم. فعلالبه کلاهش رو برای پسرک پایین کشید و دور شد. جیمین در رو بست و جعبه رو به اتاقش برد.
با هیجانی زیر پوستی روی تخت نشست و ربانِ صورتی رنگ رو کشید و پاپیون باز شد.
درِ جعبه رو برداشت و با یک جفت کفشِ عروسکیِ دخترونه روبه رو شد.چندباری پلک زد و با احتیاط یک لنگه از کفش رو بالا گرفت و با مردمک های براقش، بهش زل زد.
خیلی زیبا بود!
پاشینه بلندش و اون پامیون های توری که روی کفشِ سفید رنگ قرار داشت، دل جیمین رو برده بود.
_ خوش سلیقه ست
لیسا با پوزخند گفت و جیمین با صورتی که رو به سرخی میرفت، نگاهش رو دزدید.
_ مثل اینکه خیلی دوستش داره بانو. یک هفته ست داره پاشینه در مون رو از جا میکنه!
لیسا بی صدا خندید و دور شد. جیمین با خجالت، چشمی براش چرخاند و کفش رو روی زمین گذاشت.پاش رو آهسته واردش کرد و به طرز عجیبی کفش قالب پاش بود.
لنگه دیگه هم پاش کرد و با ذوق جلوی آینه رفت. به پاهاش حالت داد و توی آینه ژست گرفت.لبش رو گزید تا لبخندش رو کنترل کنه.
با یه هدیه داشت سریع نرم میشد!اخمی کرد تا نشون بده هنوزم عصبانی و دلخوره، ولی همین که چشمش به کفش های توی پاهاش افتاد، بار دیگه لبخند زد...
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
بلو رایتر💙🦋
یه جوری جیمینِ این فیکم مظلوم و گودو عه که دلم میخواد براش اشک شم....جیمین این فیک دست یونگیِ لاو می بی افته فکر کنم توله الفام دیابت بگیره🚬
هوهو👇⭐
ESTÁS LEYENDO
Who is she? [Yoonmin]~|completed
Fanfic↴ేخلاصه باید چه جوابی به عشق اون مردِ اشرافی میداد؟ اون حتی یک زنِ واقعی هم نبود تا بتونه نیاز هاش رو برآورده کنه! یعنی تا کی باید یونگی رو پس میزد...؟ {پارت ها نسبتا کوتاهه) ⚠️قبل از شروع فیکشن، مقدمه رو مطالعه کنید و در صورت مغایرت داشتن با سلیقه...