ᬊ᭄26⇝How did you know?

1K 298 68
                                    

چطور فهمیدی؟

لیسا قبل از اینکه کفشش رو بپا کنه، با صدای آهسته ای پچ زد:
_ تو اتاقشه....فکر کنم خوابه

مرد سری تکون داد و لیسا کمی دم در تردید کرد. ولی در آخر سری برای یونگی خم کرد و از خانه خارج شد.
مرد با قدم هایی بی صدا راه اتاق پسرک رو در پیش گرفت و به اون گوله زیر ملحفه نگاه کرد.

کنارش نشست با صدایی آروم گفت:
_ عزیزم؟
پسرک زیر ملحفه لرزید و بیشتر تو خودش جمع شد.
_ میای بیرون؟ میذاری نگاهت کنم؟
جیمین لبش رو گزید و یونگی با ملایمت ادامه داد:
_ دلم برات تنگ شده عزیزم. بیا بیرون. نمیخوای باهام حرف بزنی؟

بلخره انگشت هاش بیرون خزید و لبه ملحفه رو توی مشتش گرفت و تا چشم هاش پایین کشید.
مرد لبخندی بهش زد و توی صورتش خم شد. لب هاش نرم روی پیشانی پسر نشست و پلک های جیمین روی هم افتاد.

_ صورت زیبات رو نشونم بده زندگیم.
با مردمک های براقش پلکی زد و بلخره به خواسته مرد تن داد.
به تاج تخت داد و به ملحفه زل زد.

_ نگاهم نمیکنی؟
ملحفه رو دور انگشتش پیچید و مردمک هاش رو دزدید.
_ جیمین؟
با شنیدن اسمش از زبان مرد، فورا نگاهش کرد و یونگی با پیروزی لبخندی زد.

_ از....کجا فهمیدی..؟
با صدایی آهسته و گرفته پرسید و یونگی اخمی کرد.
_ چیزی خوردی؟
جیمین با تعجب پلکی زد و سری به طرفین تکون داد.

اخم مرد غلیظ تر شد. اون پسر همین جوریش هم بخاطر رژیم خودسری که برای‌ حفظ و شبیه سازی اندامش به هیکل یک زن میگرفت، لاغر و ریزه میزه بود و یونگی هیچ ایده ای نداشت که چه مدته که بخاطر ناراحتی و ذهن درگیرش، چیزی نخورده.

قبل از اینکه قصد کنه برای آوردن وعده ای برای پسرک اتاق رو ترک کنه، جیمین چنگی به آستینش زد:
_ نرو...!
از بالا به چشم های ملتمسش نگاه کرد و دوباره کنارش نشست.

_ چطور فهمیدی؟
بار دیگه سؤالش رو تکرار کرد و یونگی بلخره جوابش رو داد:
_ من یه مَردم....همجنس خودم رو به خوبی میشناسم
به پاهاش نگاه کرد و ادامه داد:
_ و...بدن یک زنم خوب میشناسم

بار دیگه نگاهش رو از مرد دزدید و به بدن خودش نگاه کرد. غمگین پلکی زد و پاهاش رو زیر ملحفه تو شکمش جمع کرد.

_ پس...چرا اینجایی؟
یونگی نگاهش کرد:
_ برت گردونم خونه
_ چرا؟ من...زن نیستم
_ مگه من گفتم که زن میخوام؟
با مردمک های اندوهگین و دلخورش به مرد نگاه کرد:
_ چرا من؟
_ چون تو جیمینی

با دیدن سکوت پسر، ادامه داد:
_ اون دوماهی که نبودم-
_ فهمیده بودی؟
_ آره....اون لحظه خشمگين بودم. حس میکردم ازم کلاه برداری شده.
پسرک با خجالت و شرمندگی انگشت هاش رو چلوند.

_ بخاطر همین رفتم. دیگه نمی‌خواستم باهات چشم تو چشم بشم. میخواستم فراموشت کنم.
_ کردی..؟
_ نه. نتونستم. قلبم هنوزم برای دیدنت تو خودش مچاله میشد و ابراز دلتنگی میکرد.

میتونست توی نگاهِ جیمین جمله "دروغ میگی" رو تشخیص بده.

_ به چشم هات قسم که راست میگم عزیزم
_ دوستم داری..؟

میتونست انعکاس خودش رو درون گوی های مظلومش ببینه.
_ عاشقتم

🌼🌼🌼🌼🌼🌼

بلو رایتر💙🦋
خب...کیا درست حدس زده بودن؟
اینم در نظر بگیرید که موقعیت های زیادی توی داستان اتفاق افتاد که میتونستن کنت یونگی رو متوجه جنسیت اصلی جیمین بکنن.

فیششش👇⭐

Who is she? [Yoonmin]~|completed Onde histórias criam vida. Descubra agora