او برگشت....
🎼~Mr. Sandman - SYML
دوماه دوری رو تحمل کرده بود تا بتونه دوباره چهره مردِ محبوبش رو ببینه.
ولی اصلا انتظار این رفتار سرد و زننده رو از یونگی نداشت....مرد یک هفته ای میشد که برگشته بود و جیمین امشب کاملا اتفاقی متوجه این موضوع شد.
یعنی اگه همراه خواهرش به این نمایش تئاتر نمی اومد هیچ مطلع نمیشد که یونگی برگشته؟
سعی داشت دلخوریش به چهره اش راه پیدا نکنه، ولی رفتار یونگی باعث میشد بی توجه به همه چی به سمتی فرار کنه تا بتونه یک دل سیر اشک بریزه.
از وقتی مردمک هاش هیکل مرد رو شکار کرده بودن، حتی برای یک لحظه ای نگاهش رو ازش نگرفت. اما یونگی حتی برای یک ثانیه هم، سمتش برنگشت تا جوابِ نگاهِ خیره اش رو بده.
به سختی روش رو برگردوند و به خلاف جهت قدم برداشت.
در سکوت سمتِ خلوت سالن رفت و کنار پنجره ایستاد.جمعیت مشغول گفت و گو با بازیگران تئاتر بودن و یونگی هم جزوی از اونها بود. طوری که تمام مدت با صورتی خندان با بازیگرِ زنِ نقش اول حرف میزد و اون زن، با متانت میخندید و دستش رو جلوی دهانش میگرفت.
پلک هاش رو روی هم فشرد و نگاهش رو به سقف داد.
_ جیمین؟
جک با نگرانی کنارش قرار گرفت و چهره اش رو بررسی کرد:
_ خوبی؟همین سوال ساده کافی بود تا سدِ مقاومتش فرو بریزه و اشک هاش مثل ماده ای مذاب پوست صورتش رو ذوب کنن.
_ آره...خوبم
مرد با ناراحتی اخم کرد و بار دیگه پرسید:
_ خوبی؟
_ آره! چرا اینقدر میپرسیش؟!
با کلافگی غر زد و جک هم مثل خودش جواب داد:
_ چون خوب نیستی! بهم بگو چی شده!چهره تخس و به ظاهر خشمگینش رنگ باخت و با چشمانی مظلوم، لب زد:
_ حتی حاضر نیست نگاهم کنه....جک خیلی سریع منظورش رو فهمید. خیلی خوب میدونست جیمین درباره چه کسی داره اینطور گلایه میکنه.
سوال خودش هم بود که عشق آتشین رفیقش نسبت به جیمین، چطور اینقدر ناگهانی از بین رفته.همون روزی که برگشت بهش گفت تا به دیدن جیمین بره. بهش گفت که پسرک چقدر بیتابی اش رو میکنه، ولی یونگی در کمال سنگدلی گفت:
_ چرا باید وقت بزارم و به دیدنش برم؟
اون لحظه جک واقعا دلش میخواست یک مشت محکم تو صورت اصلاح شده رفیقش بکوبه تا بهش بفهمونه چقدر از این ورژن عوضیش متنفره.موهای جیمینِ گریون رو نوازش کرد و به سمت آغوش خودش راهنماییش کرد.
_ هیششش....من باهاش حرف میزنم. خوبه؟
جیمین تو سینه مرد مچاله شد و سری به طرفین تکون داد:
_ نه....باهاش حرف نزن. اون فراموشم کرده. چرا باید آویزونش بشم؟ مگه خودم همینو نمیخواستم؟
_ جیمین!
جک با ناباوری بهش اخطار داد و جیمین بیشتر تو سینهاش مخفی شد.مرد با عذاب وجدان آهی کشید و بازو هاش رو محکم تر دورِ اندامِ نحیف و لرزان پسرک پیچید. اجازه داد جیمین اونقدر تو سینه اش گریه کنه تا آروم بگیره.
_ بهتری؟
سری به طرفین تکون داد.
_ میخوای برسونمت خونه؟
_ آره...پالتوی سنگین خودش رو روی جیمین انداخت و شانه اش رو گرفت و به خودش نزدیک تر کرد.
زیر نگاهِ خیره دونفر، سمت لیسا رفتن و بعد از اینکه جک به دخترک اطلاع داد، جیمین رو از سالن خارج کرد و به مقصد خانه پسرک، سوار کالسکه شدن.🌼🌼🌼🌼🌼🌼
بلو رایتر💙🦋
خیلی ناگهانی دلم خواست که ببینم تون و تک تک تون رو به آغوش بکشم....")🚬ولی "مستر سندمن" جزو آهنگ هایی که تا ابد هم بهش گوش بدم ازش خسته نمیشم
تیک تیک👇⭐
ESTÁS LEYENDO
Who is she? [Yoonmin]~|completed
Fanfic↴ేخلاصه باید چه جوابی به عشق اون مردِ اشرافی میداد؟ اون حتی یک زنِ واقعی هم نبود تا بتونه نیاز هاش رو برآورده کنه! یعنی تا کی باید یونگی رو پس میزد...؟ {پارت ها نسبتا کوتاهه) ⚠️قبل از شروع فیکشن، مقدمه رو مطالعه کنید و در صورت مغایرت داشتن با سلیقه...