ᬊ᭄15⇝Why now?

942 270 84
                                    

چرا الان؟

~Ylang Ylang - Guillotina

_ من برگشتم
لیسا طبق عادتش، با فریاد بازگشت به خانه اش رو اعلام کرد. جیمین بدو به استقبال خواهرش رفت و پرسید:
_ خب؟ چی شد؟
_ مثل همیشه. همش رو قبول کردن

لیسا عادی جواب داد و شال‌گردنش رو در آورد.
جیمین ذوقی کرد و لبخندی پهن روی لب هاش نقاشی شد.

_ نمیدونم چرا هربار میپرسی‌. نقاشی هات خریدار و طرفدار های مخصوص خودش رو داره. آقای جورج هم هر بار که چشمش به بوم های توی بغلم می افته شاخک هاش تکون میخوره.

لیسا چشمی چرخاند و قبل از اینکه پالتوش رو شلخته کناری بندازه، پاکت پول رو دست جیمین داد:
_ اینم پول فروش شون

پسر، پاکت رو گرفت و نگاهی به اسکناس های داخلش انداخت. سپس پاکت رو به خواهرش پس داد:
_ پیش خودت باشه
_ نیاز نیست
_ من که بیرون نمیرم. کل کارا رو دوش توئه. پس حداقل اینو بجای کمکم بگیر

دخترک بار دیگه چشم غره رفت و اینبار جیمین هم همراهیش کرد:
_ نمیدونم چرا هربار ردش میکنی!
لیسا بدون توجه به حرف جیمین، سمت آشپزخانه رفت تا چیزی وارد معده خالیش بکنه.

سیبی از توی ظرفِ وسطِ میز برداشت و گاز بزرگی بهش زد. یه دستش رو به میز تکیه داد و به برادرش نگاه کرد.

با به یاد آوردنِ موضوعی، اخمی از تردید کرد و گفت:
_ راستی...
یه گازِ دیگه به سیب تو دستش زد و با دهن پر ادامه داد:
_ کنت یونگی رفت

خونه تو سکوت فرو رفت و جیمین سر جاش ایستاد و منتظر به دهان خواهرش زل زد. وقتی تنها چیزی که از دخترک شنید صدای خِرچ خروچ جویدن سیبش بود، با بی طاقتی پرسید:
_ یعنی چی؟ به کجا؟

انگشت هاش با استرس در هم پیچ خورد و با مردمک های مضطربش به لیسا خیره شد. دخترک حالت برادرش رو با دقت بررسی کرد و جواب داد:
_ سفر دیگه. هربار یه مدت به خوانواده اش سر میزنه و دوباره میره دنیا رو فتح کنه
_ ...کی برمیگرده؟
_ حدود یکساله که با الیزا دوستم و تازه اولین بار بود که یونگی رو دیدم

همین جواب کافی بود تا چشم های پسرک با لایه ای از اشک براق بشه.

چرا الان؟
چرا الان که وابسته مرد شده بود، باید میرفت؟!
یعنی چند روز باید دوری مرد رو تحمل میکرد؟
اصلا تا روز برگشت، هنوزم مرد احساساتی بهش داشت..؟!

لیسا در سکوت به چهره زار برادرش نگاه کرد. حدسش به یقین تبدیل شده بود. جیمین هم حس هایی به یونگی داشت.

با ناراحتی، سرعت جویدن سیبش کم شد و در آخر فکش از حرکت ایستاد.
جیمین آهسته برگشت و راهِ اتاقش رو در پیش گرفت....

🌼🌼🌼🌼🌼🌼

بلو رایتر💙🦋
خیلی خب، حدس و فرضیه هاتون رو نسبت به این پارت تحویل بدین عزیزکا🚬

خرچ خروچ👇⭐

Who is she? [Yoonmin]~|completed Where stories live. Discover now