دعوت به عصرانه
بدنه چوبی در چند بارِ متوالی کوبیده شد و بلافاصله، فردِ پشت در خودش رو معرفی کرد:
_ پستچی هستم!لیسا، پارچه ای که مشغول گلدوزیش بود رو کناری گذاشت و همان طور که سمت در پا تند میکرد، گفت:
_ اومدم!در رو بار کرد و پستچی لبخندی به دختر زد و با خوشرویی، پاکتِ نامه رو دستش داد:
_ خیلی ممنون...خسته نباشید!
مرد، لبه کلاهِ مخصوصش رو گرفت و سری برای لیسا خم کرد و سوار دوچرخه اش شد تا باقی نامه و بسته هارو تحویل گیرنده شون بده.لیسا با کنجکاوی، به مشخصاتِ نوشته شده پشت پاکت نگاه میکرد، سمت اتاق برادرش رفت و بدون توجه به بوی رنگی که داشت اتاق رو درون خودش غرق میکرد، گفت:
_ نامه داریجیمین، توجهش رو از منظره نیمه کاره ای که داشت میکشید گرفت، قلمو رو از بوم فاصله داد و سمت خواهرش برگشت:
_ واقعا؟! من؟؟همون طور که با پیشبندی که دورِ کمرش بسته شده بود، دستش رو پاک میکرد، با تعجب پرسید و سمت لیسا رفت.
_ اوهوم
دخترک پاکت رو دستِ برادرِ متعجبش داد و سعی کرد حس فضولی اش رو کنترل کنه.پسر نگاهی به اسم فرستنده نامه انداخت و با دیدن اسمِ مردی که چند وقتی بود که توی ذهنش لونه کرده بود، ابرویی بالا انداخت.
_ از طرف کیه؟
لیسا با هیجان پرسید و جیمین آهسته جواب داد:
_ یونگی....
_ اوه-جیمین سمتِ پاتختی رفت و چاقویی که روی ظرف بود رو برداشت و توی گوشه پاکت فرو کرد. سریع چاقو رو به طرف دیگه پاکت حرکت داد و بازش کرد.
کاغذِ تا شده رو بیرون کشید و با چشم هاش، اون دست خطِ کشیده و زیبا رو خواند.لیسا با چشم های براقش، منتظر به برادرش زل زد تا محتویات نامه رو بهش گزارش بده.
_ خب؟ چی گفته؟
_ برای عصرانه دعوتم کرده....
دختر به چهره مضطربِ جیمین نگاه کرد و آروم پرسید:
_ میخوای بری؟
_ نمیدونم....اشتباهه. من...من یه زن نیستم..!لیسا خیلی دلش میخواست تا برادرش رو به رفتن به اون قرار تشویق کنه، ولی جیمین کاملا داشت درست میگفت.
پس تصمیم نهایی رو به عهده خودِ جیمین گذاشت.پسرک پشتِ میزه تحریرش نشست و قلم و کاغذی برداشت تا جوابِ رَدش رو نسبت به دعوت یونگی، بنویسه.
قلم رو توی جوهر فرو برد و قبل از اینکه حتی نوکِ فلزی قلم روی سطح کاغذ بشینه، دستش خشک شد.
جودیِ درونش مدام داشت التماسش رو میکرد تا به دیدن اون مرد بره تا بتونه رفع دلتنگی کنه..!قطرهِ سیاهِ جوهر، روی قلم چکه کرد و روی کاغذ فرود اومد.
جیمین به خودش اومد و نگاهی به کاغذِ داغون شده، کرد.
آهی کشید و کاغذ جدیدی برداشت.مهم نبود جودی چقدر التماسش رو میکنه و مشتاق دیدنِ مرده. جیمین قرار نبود یونگی رو وابسته تر کنه و به رابطه بین شون عمق بده!
پس با اطمینان، جوابِ محترمانه اش رو برای اون مرد متشخص نوشت و کلی هم ازش عذر خواهی و تشکر کرد.
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
بلو رایتر💙🦋
کاش قدرت و توانایی ساخت فیلمِ این فیکم رو داشتم:")
حس میکنم اونجوری که باید فضا و جزئیات رو لمس نکردین🚬تقتق👇⭐
VOCÊ ESTÁ LENDO
Who is she? [Yoonmin]~|completed
Fanfic↴ేخلاصه باید چه جوابی به عشق اون مردِ اشرافی میداد؟ اون حتی یک زنِ واقعی هم نبود تا بتونه نیاز هاش رو برآورده کنه! یعنی تا کی باید یونگی رو پس میزد...؟ {پارت ها نسبتا کوتاهه) ⚠️قبل از شروع فیکشن، مقدمه رو مطالعه کنید و در صورت مغایرت داشتن با سلیقه...