ᬊ᭄07⇝Get permission...

1K 301 127
                                    

اجازه بگیر...


🎼~ Fallen down (Reprise)

بعد از کلی انتظار، بلخره چشم های گرسنهِ یونگی تونست جودی و لیسا رو توی حیاط شون شکار کنه.

سمت طبقه بالا پا تند کرد.
قرار نبود که نشون بده چقدر منتظر اومدنِ جیمین بوده!

پس دقایقی رو توی اتاقش به متر کردن طولش گذروند و سپس کاملا عادی و آهسته سمت طبقه پایین رفت.

صدای خنده های دخترانه و آهستهِ مهمان های خواهرش به گوشش می‌رسید. و یونگی خیلی کنجکاو بود تا آوای ترنم جیمین هم بشنوه.

با قدم های استوارش سمت سالن پذیرایی رفت و دو دختر با دیدنش، از روی مبل بلند شدن و با احترام دامنِ پفی شون رو با عشوهِ ذاتی که توی وجود شون قرار داده شده بود، به بالا کشیدن و سری خم کردن.

یونگی هم سری براشون تکون داد و مردمک های براقش بلافاصله روی صورتِ صاف و سادهِ جیمین نشست.

_ خوش اومدین، خواهش میکنم بشینین
با دستش اشاره زد و دو دختر بعد از زدن لبخند سر جای قبلی شون نشستن.
_ چرا بهمون ملحق نمیشی داداش؟
_ باید کارای اقامت جک رو انجام بدم. کمی دیر تر پیش تون برمیگردم.

الیزا سری تکون داد و یونگی نگاه آخری به چهره جیمین، که با لبخندی ملیح نگاهش میکرد، انداخت.

اون دختر قصد دیوونه کردنش رو داشت؟
یه روز ردش میکرد و روز بعدش بهش لبخند میزد..؟!

با شتاب سمت آشپزخانه رفت تا هرچه سریع تر کار های جک رو انجام بده تا بتونه پیش جیمین برگرده.

سه دختر نگاه شون رو از مسیرِ رفتنِ یونگی گرفتن و به همدیگه دادن.
_ خوشحالم که دوباره می‌بینمت جودی! شبِ مهمونی نشد زیاد باهات وقت بگذرونم.
الیزا با شرمندگی گفت و جیمین سری به طرفین تکون داد:
_ نه...عیبی نداره..

الیزا با لبخند به چهرهِ جیمین که تنها با رنگی سرخ که به لب هاش زینت داده بود، نگاه کرد:
_ پس...نظرت چیه که آخر هفته به سالن "پِکهینز" بیای؟ خوشحال میشم تا نمایشم رو ببینی
فقط شنیدن همین اسمِ معروف کافی بود تا چشم های جیمین چراغونی بشه و سمت خواهرش برگرده. لیسا با دیدن چشم های ذوق زده برادرش، صادقانه لبخندِ دندان نمایی زد و خطاب به الیزا گفت:
_ خب، اون حتما میاد

دخترک هم با شادی لبخندی به دو خواهر رو به روش زد.
از الان برای روزِ اجرا هیجان داشت!

.....

بعد از سفارش یک شام مفصل برای رفیق شفیقش و درخواست آماده سازیِ اتاق مهمان، با سرخوشی سمت سالن رفت تا با دختر مورد علاقه اش وقت بگذرونه.
اما در کمال بدشانسی، هیچ یک از دختر ها توی سالن حضور نداشتن.

اخمِ ظریفی از جنس کنجکاوی روی پیشانیش حک شد و دنبال اونها گشت و در آخر در باغِ عمارت پیداشون کرد.

الیزا با دیدن برادرش، دستی براش تکون داد و یونگی رو به جمع خودشون دعوت کرد.
_ هوا سرد نیست...؟!
الیزا کوتاه به لحنِ متعجبِ یونگی خندید و گفت:
_ فقط می‌خواستیم قدم بزنیم.
_ ممکنه سرما بخورید
_ چیزی مون نمیشه داداشی. راستی-....کار های اقامت آقای دارسی رو انجام دادی؟
_ آره

الیزا نگاهی کوتاه بینِ یونگی و جیمین که کنار هم راه میرفتن انداخت و طی یک تصمیم ناگهانی، بازوی لیسا رو بغل کرد و تند تند گفت:
_ باید یه چیزی نشونت بدم لیسا!
و بدون اینکه اجازه تحلیل و فکر کردن به دخترک بیچاره بده، اون رو به سمتی ناآشنا مشخص کشید....

جیمین متعجب پلک زد و هنوز نمیدونست که باید دنبالشون بره، یا نه.
_ سردت نیست؟
یونگی با ملایمت پرسید و جیمین سعی کرد آرامشش رو حفظ کنه:
_ نه زیاد...

اون دو نفر همچنان در سکوت کنار یکدیگر ایستاده و به نقطه ای دور زل زده بودن.
یونگی شک داشت که باید اشاره ای به اون قرار نافرجام بکنه یا نه. با اینحال، صادقانه لب زد:
_ فکر میکنم آدم سنتی ای باشی

جیمین که بخاطر این شروع گفت و گوی ناگهانی، کمی جا خورده بود، فورا پرسید:
_ چطور؟
_ حس میکنم باید قبل از هر اقدامی ازت اجازه بگیرم....
_ مثلا..؟
_ اینکه میتونم به قرار دعوتت کنم یا، میتونم ببوسمت...؟

بلخره مردمک های جیمین روی چهره یونگی نشست و مرد اون لحظه حسِ سربازی رو داشت که توی نبرد با لشکری، پیروز شده!

پسرک بزاقش رو قورت داد و برای چند ثانیه، تک تکِ اجزای چهرهِ مردِ کنارش رو نگاه کرد و دوباره به جلو خیره شد:
_ آره....اجازه بگیر....
پسر با صدایی آهسته و خجالت زده، گفت و یونگی لبخندی زد.

_ اگه الان اجازه بگیرم چی...بهم اجازه میدی؟
بار دیگه صورت جیمین سمتش چرخید و بهش نگاه کرد. حس میکرد مثل یک جوجه کنجِ دیواری توسط پسری شیطون گیر افتاده و ثانیه ای بعد قراره بین انگشت هاش فشرده بشه...

_ کنت یونگی؟!
هر دو هم‌زمان سمت صدا برگشت و جیمین هیچ وقت فکرش رو نمی‌کرد که بعد از عمری، توی باغِ عمارتِ اردن ها، دوست دوران کودکیش رو ببینه!

🌼🌼🌼🌼🌼🌼

بلو رایتر💙🦋
خیلی سعی میکنما....ولی نمیتونم جای حساس تموم نکنم🚬
پیش بینی تون از دیدار جک و جیمین چیه؟

هوهو👇⭐

Who is she? [Yoonmin]~|completed Donde viven las historias. Descúbrelo ahora