*this is planned*

500 60 11
                                    

نگاهی به مریض روی تخت انداخت
+(از بیمارستان و مریض ها متنفرم)
فلش بک دو ساعت پیش:
گاز روی زخمش رو برداشت ،باید قبل از رفتن به بیمارستان عوضش کنه
نگاهی به سوختگی انداخت
+عفونت کرده؟
نگاه پرسشی به ورم خفیف دور سوختگی انداخت
+خفیفه با ضدعفونی کننده درست میشه
با مواد ضدعفونی تمیزش کرد و گاز جدیدی روش گذاشت و پانسمانش کرد
روپوش سفیدش رو توی کیفش گذاشت و بعد بستن موهاش از اتاق خارج شد
از پله ها پایین رفت و با غذاخوری رفت
والدینش درحال خوردن صبحانه بودن
سلامی کرد و نشست
م.ن:خوشحالی ؟
+اوهوم ،دلم خیلی برای بیمارستان تنگ شده
پ.ن:تنها نفعی که برای این خانواده داری پزشک شدنته
نابی سرش رو پایین انداخت و به نون مرباییش خیره شد
اون پیرمرد چطوری بعد همه ی این کارهای وحشتناک اخیرش اینقدر راحت داره صبحانه میخوره و روزنامه صبحگاهیش رو میخونه؟
غیر قابل درک و خنده داره بود
پوزخندی زد و دستمال روی پاشو برداشت
+من دیگه میرم
م.ن:چیزی نخوردی
+توی بیمارستان میخورم
م.ن:مراقب باش
پ.ن:شیم جلوی در منتظرته
+میشه ..خودم برم ؟یکم پرسنل بیمارستان فضولن ،میخوام ،روی درس و ..ازدواج تمرکز کنم
پ.ن:میبینم سرت به سنگ خورده
+به سنگ نخورده ،ینگ به طرفم پرتاب کردن
پ.ن:سوئیچ از شیم بگیر ،ولی خودت خوب میدونی راه کج بری چه اتفاقی میوفته
+بله خوب میدونم ،من دیگه میرم
به سمت درخروجی رفت
سوئیچ ماشین رو از شیم گرفت وبه سمت بیمارستان حرکت کرد
مدتی از دوباره پشت فرمون نشستنش می‌گذشت
همیشه از رانندگی کردن خوشش می اومد ،این حس رو بهش میداد که انگار زندگی خودش داره و مستقله
بعضی موقع ها خودش رو تصور می‌کرد که داره رانندگی میکنه و به مادرش زنگ میزنه و باهم قرار میزارن تا باهم برگردن ،تفریح کنن و غذا بخورن
به دنبال مامانش میره و اون رو از جلوی خونه خودش سوار میکنه و مادرش بهش غر میزنه که لاغرتر شده و باید غذا درست کردن یاد بگیره
لبخندی به تصوراتش زد ولی بی درنگ خوشحالی جاشو به غم داد
اینها فقط تصوراتش بودن
آرزو میکرد ای کاش بعد ازدواجش همچیز اینقدر خوب پیش بره که بتونه رویاهاش رو به واقعیت تبدیل کنه
......
بعد از پارک کردن ماشین ،سوار اسانسور شد و به طبقه ی مورد نظرش رفت
به رخت کن رفت تا لباسش رو عوض کنه
اول لباس کارش که آبی رنگ بود رو پوشید و بعد روپوش سفیدش رو تن کرد
دستی روی لباس هاش کشید و لبخند زد
+وقتشه به نابی دو تبدیل شم
کمدش رو قفل کرد و از اتاق خارج شد
توی راه رو ها با قدم های نسبتا بلند میچرخید و دنبال استاد و بقیه دانشجو ها می‌گشت
همینطور که هراسون بود صدای اشنایی توجهشو جلب کرد
سمت صدا برگشت و فرد مورد علاقشو دید
جئون جونگ کوک
-رزیدنتت کیم ..کی اومدی ؟
+سلام ..همین الان
-خوبه که دوباره میبینمت
+استاد من رو ندید؟
-استاد ؟ استاد برای چی؟
+فکر کنم آلزایمر گرفتید دکتر جئون من دانشجو ام
-اوه ..مگه خبر نداری؟
+از چی؟
-به خاطر سخت کوشی زیادت رفتی مرحله بعد
+مرحله ی بعد؟ متوجه نمیشم
-یعنی از الان باید دوره کارآموزیت رو شروع کنی و بعد ۲ سال میتونی دکتر عمومی بشی
+یعنی ..یعنی الان کارآموزم؟؟ واقعااا؟؟
-بله کارآموز کیم
+وااههه تباکک..من فوق العاده ام
-(خیلی هم خوش حال نباش کیم نابی ..کاری میکنم خودت استفا نامتو تحویل پدرم بدی )
......
به همراه جونگ کوک به اورژانس رفت
از ترفیعی که گرفته بود خوشحال بود
حداقل این اتفاق تونست یکم از غمش رو بپوشونه
+الان باید چیکار کنم؟
-از استادت اجازه گرفتم که زیر نظر من باشی ،پرستار بوک پرونده هارو بیار
~بفرمایید دکتر
-ممنون بدشون به کارآموز کیم
کوهی از پرونده ها  توی بغلش اومد
جونگ کوک اولین پرونده که توی راس بود برداشت و نگاهی بهش انداخت
-خودشه ،این مریض بهترینه
نابی سرشو کج کرد تا بتونه جونگ کوک رو ببینه
+چه پرونده ایه؟
-بیا دنبالم
جونگ کوک به سمت یکی از تخت ها رفت
نابی سعی می‌کرد با کج کردن سرش بتونه راه جلوشو ببینه
جونگ کوک پرده رو کنار زد و نابی پشت سرش رفت و پرده دوباره کشیده شد
-خب اینم از اولین مریضت ..اوه نمیتونی ببینی
به پرستار اشاره کرد که پرونده هارو ازش بگیره
نابی شونه هاش رو که از سنگینی پرونده ها درد گرفته بود رو تکونی داد و به بیمار نگاه کرد
+این ..
-خب انگار خیلی داشتن حال میکردن ،مگه نه جناب ؟
~اهه ..دکتر زودتر اون لعنتیو دربیار
-حتما ،خانم دکتر ،البته دکتر آینده الان کمکتون میکنن
نابی لبخند مصنوعی زد و به جونگ کوک نزدیک تر شد و آروم جوری که فقط خودشون بشنون گفت
+دیوونه شدید؟؟ من چطوری اون گوی های چندش رو دربیارم
جونگ کوک با لبخند کاملا واقعیش که از روی پیروزی بود نزدیکش شد و گفت:اینطوری باهاشون آشنا میشی و چند وقت دیگه وقتی توی تخت میبینیشون تعجب نمیکنی ،مگه نه ؟
نابی که حالت تهوع گرفته بود عصبی عقب رفت
+(تو خواب ببینی)
-فایتینگ دکتر کیم
جونگ کوک گفت و همزمان خندید
پرده رو کمی کنار زد و بیرون رفت
نگاهی به مریض روی تخت انداخت
+(از بیمارستان و مریض ها متنفرم)
~دکتر ..نمیخوای شروع کنی ؟!
+اه ..بله الان شروع میکنم ،آمپول بی حسی
کلافه به پرستار کنارش گفت
.......
بعد از اینکه بی حسی اثر کرد شکاف کوچیکی ایجاد کرد تا راحت تر بتونه درش بیار
انگشتاش رو به سمتش برد و گفت:الان ..الان میخوام شروع کنم
دوتا از انگشتاش رو داخل کرد و سعی کرد گوی رو بگیره
+(اروم باش نابی ..تو میتونی ..فکر کن داری با عشقت کارای خوب میکنید ..درسته )
میخواست لحظه ی شهودی و هیجان انگیزش با پارتنرش رو تجسم کنه اما باز هم اون چهره ی چندش جونگ کوک مانعش شد
صحنه های شهودی که توی تخت بود همشون همواره با همراهی جونگ کوک مواجه شدند
(زبونش رو روی بدن ریز اندامش می‌کشید )
+برو ..
نابی از دیدن چهره ی جونگ کوک  توی لحظات شکه شد و هرچقدر می‌گذشت بیشتر به منفجر شدن نزدیک میشد
+از ذهنم برو بیرون ..(چیز کروی شکلی رو بین انگشتاش گرفت ) (جلوی جونگ کوک زانو زده بود و داشت براش لمسش میکرد) از مغزم گمشوو بیرونن (دستش رو محکم بیرون کشید )
~ااااااییی
با داد مرد به خودش اومد و از جاش پرید
+آقا حالتون خوبه؟؟
~اه..خوبم ..خوبم
+به دستش نگاه کرد ..درسته درش آورده بود
+تموم شد ..لطفا تو بخیشو بزن ،۴ تا لازم داره
~چشم ،خسته نباشید
گوی رو توی کاسه ی فلزی انداخت و دستکش هاشو دراورد و محکم توی سطل پرت کرد
پرده رو کنار زد و دنبال جونگ کوک گشت
خب پیدا کردنش سخت نبود
درحالی که به میز منشی ها تکیه داده بود لزوان قهوه دستش بود و با پرستار ها صحبت میکرد
+قبر خودتو کندی جئون جونگ کوک
با قدم های محکم جلو رفت
جونگ کوک نگاه های سنگینی رو روی خودش حس کرده بود برگشت و نابی رو دید ،قشنگ می‌تونست دودی که از گوشاش داره بیرون میاد رو ببینه
خنده ای به پیروزیش کرد و گفت :کارآموز کیم ،کارت خوب پیش رفت
نابی جوابی نداد و بلافاصله که به جونگ کوک رسید دستش رو گرفت و به گوشه ای کشیدش
-عصبانی هستی؟
+نباشم؟
-عصبانیتت هم جذابه
+ببین خودت اون رومو داری ..
-بالا میارم؟
+یاا جئون جونگ ..
~کمکک کنیدد یکییی کمک کنهه
با صدایی که متعلق به یک مرد بود جفتشون برگشتن
مردی درحالی که مرد دیگه ای روی کمرش بود وارد اورژانس شد و درخواست کمک می‌کرد
جونگ کوک و نابی به سرعت به سمتشون رفتن
-مشکل چیه؟
~د..داشتیم کار میکردیم یک دفعه غش کرد ،نبضش نمیزنه
-بیا بخوابونش روی این تخت
مرد رو خوابوندم روی تخت و لباس هاش رو باز کردن
پرستار ها دستگاه هارو به سرعت بهش وصل میکردن و جونگ کوک با چراغ قوه اش مشغول معاینه کردنش شد
نابی فقط به مریض خیره شده بود ،نمی‌دونست باید چیکار کنه
-بیماری خاصی داره؟؟
~نه..نه سالمه
-ضربان؟
~خیلی کنده دکتر
نابی سعی می کرد به تمام جزئیات دقت کنه و بتونه راه حلی پیدا کنه
و بعد از کلی فکر کردن بالاخره چراغی توی مغزش روشن شد
+من میدونم چیشده
همه با تعجب بهش نگاه میکردن
نابی به سرعت جلو رفت و گفت :شما توی معدن کار می‌کنید درسته؟؟
~بله بله
+ضربانش کنده اما هندز زندست،توی معدن هوا خیلی گرمه و ایشون هم مریضی نداره به خاطر گرما غش کرده اما نمیتونه نفس بکشه به خاطر همین ضربان پایینه
روی تخت رفت و شروع به احیای قلبی کرد
-چیکار میکنی کیم نابی
+بهم اعتماد کن ..توی دماغش خون لخته شده باید شست و شوش بدی
-کیم نابی
+جونگ کوک ،وقت نداریمم فقط بهم اعتماد کن باشه؟؟؟
جونگ کوک ا%ی کشید و موهاش رو بهم ریخت
-لوله ی شست و شو رو بیارید
نابی لبخندی از ردی رضایت زد و روی شمارش احیا تمرکز کرد
...
جونگ کوک با دقت لخته ها رو بیرون می‌کشید و تمیزش میکرد
نابی تقریبا ۱۵ دقیقه بود که داشت بی وقفه احیای قلب انجام می‌داد
خسته شده بود ،اما با یک ضره توانش هم ادامه می‌داد
~دکتر ضربان داره بالا میادد
نابی خنده ای از روی خوشحالی کرد و احیا رو قطع کرد
از روی تخت پایین اومد و روبه دوست بیمار گفت:حالش خوب میشه
~ممنون دکتر ..خیلی خیلی ممنونم
نابی نگاه کوتاهی به جونگ کوک کرد و باهم چشم تو چشم شدن
اما بدون گفتن حرفی به سمت رختکن رفت
نیم ساعت بعد .....
بعد از اینکه دوش گرفت لباس زاپاسش رو پوشید
موهای کوتاه و لختش رو خشک نکرد و مشغول مرتب کردن وسایلش شد
در اتاق باز شد و کسی داخل اومد
~دکتر براتون قهوه گفتم حتما خسته اید
-اوه ممنون
~دکتر
-بله؟
~وقتی داشتم قهوه میخریدم حرف های یکی از پرستار هارو شنیدم ،انگار یکم پیش یکی از دانشجو ها خونریزی کرده و بردنش اورژانس ،حالش انگار بده
-یکی از دانشجو ها؟ مشکلش چی بوده؟
~درست نفهمیدم ولی انگار شکمش پاره شده
-دانشجو ها همیشه دنبال دردسرن
~نه دانشجو عه همچین آدمی نیست
-هیچ وقت نمیشه از دور روی واقعی آدمارو دید
~شماهم میشناسیدش
-میشناسم؟
~اره همون دانشجو عه است که یکم پیش یه هو پرید روی مریض و احیای قلب رو شروع کرد
با شنیدن جمله ی آخر چشماش از تعجب گرد شد
-چی؟ منظورت..کیم نابی؟؟
~اره اره خودشه
-گفتی چش شده؟
~شکمش پاره شده
-(اما اون که یکم پیش سالم بود)برای قهوه ممنون ،اما نمیتونم الان بخورمش بدش به یکی دیگه ،
روپوشش رو برداشت و سریع اتاق رو به سمت اورژانس ترک کرد
........
هایییی
اینم پارت جدیدد با کلی تلاش گذاشتمش ،بهش عشق بورزید ♡
و اینکه امتحاناتم شروع شده :_)
سعی میکنم زود پارت جدید بزارم اما ممکنه بعضی موقع ها دیر بشه پس به بزرگی خودتون ببخشید تا پارت بعدی پارت هارو حمایت کنید ،کامنت بزارید ،ووت و به اون یکی فیک هم سر بزنید و ازش حمایت کنین
وقتی حمایت ها ازش زیاد بشه دوباره شروع میکنم به آپ کردنش
و مطلب آخر هم اینکه میخوام از این به بعد شرط بزارم برای پارت های  بعد ،آیم ساری ولث اونجور که باید از فیک ها حمایت نمیشه :_(
شرط هارو کم میزارم برای این پارت؛)
شرط پارت بعد:
ووت +۲۰
کامنت+۱۰
تا پارت بعد مراقب خوبیاتون باشیدد

The Diary (دفتر خاطرات)Where stories live. Discover now