*new house*

430 56 14
                                    

(لباس عروس نابی )

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(لباس عروس نابی )

(استایل جونگ کوک )دستاش رو دو طرف صورت نابی گذاشت و پیشونیش رو بوسید وقتی بوسه ی سطحی روی پیشونیش گذاشت سریع ازش فاصله گرفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(استایل جونگ کوک )
دستاش رو دو طرف صورت نابی گذاشت و پیشونیش رو بوسید
وقتی بوسه ی سطحی روی پیشونیش گذاشت سریع ازش فاصله گرفت .نمیخواست حالا که قراره باهم توی یه خونه زندگی کنن نابی تمام مدت ازش بترسه
همه دست میزدن و نابی و جونگ کوک باهم و قدم به قدم  راه روی سفید رو طی کردن و از پله ها پائین اومدن
مزخرف ترین جای مراسم فرا رسید ، *خوش امدگویی* به مهمونای پدراشون البته که این همه سیاستمدار و پیر مرد و پیرزن ها مهمون های جونگ کوک و نابی نبودن
تنها مهمونای اونا دور میز گردی نشسته بودن هوسوک ،جیمین و یونگی
.........
وقت رفتن به خونه رسیده بود
خونه ی جونگ کوک و نابی
خونه ی مشترکشون
خونه ای که قرار بود سالها باهم توش زندگی کنن اما بدون احساسات
در اصل میشه بهش گفت خونه ی خاکستری ..
توی ماشین منتظر جونگ کوک بود
چشماش رو بسته بود و به آهنگ ملایم توی ماشین گوش میداد
تا قبل از اینکه بله رو بگه امید داشت اتفاقی بیوفته و این عروسی کنسل شه اما این زندگیه واقعیه فیلم یا سریال نیست
در ماشین باز شد و جونگ کوک بعد از گذاشتن کتش روی صندلی عقب سوار شد
نابی چشماش رو باز نکرد حتی ذره ای تکون هم نخورد
-کلید هارو گرفتم
جوابی از نابی نگرفت
تصمیم گرفت حرکت بکنه و داخل راه سعی بکنه سر بحث باهاش باز کنه
کمربندش رو بست و حرکت کرد
....
نابی به مغازه ها و مردم نگاه می‌کرد
و جونگ کوک هر از گاهی به نابی نگاه می‌کرد میخواست سر صحبتو باز کنه اما می‌ترسید که فقط حالش رو بدتر کنه
ولی باید یه کاری می‌کرد پس گفت:وقتی کلید هارو گرفتم پدرم میخواست بیاد ببینتت اما بهش گفتم حالت خیلی خوب نیست و باشه برای یه موقع دیگه ، میدونی خیلی دوستت داره
و بالاخره نابی دهن باز کرد و گفت:کسی که الان بیشتر از همه نمیخوام ببینمش پدرته
جونگ کوک تعجب کرد و کمی عصبانی شد
-چرا؟!
+چون دوستم داره
-متوجه نمیشم
+چون دوستم داره ،چون فکر میکنه این ازدواج واقعیه فکر میکنه نوش واقعیه ..نمیتونم توی چشماش نگاه کنم
دستش رو روی فرمون جابه جا کرد و گفت:خودمم نمیتونم ..اون ارزو داشت یه دختر داشته باشه همیشه میگفت عروسم دخترمه .به آرزوش رسید ..اما به دروغ
بغض گلوی هردوشون رو گرفته بود برای همین تصمیم گرفتن تا خونه ساکت بمونن
.......
کلید رو توی در چرخوند و درو باز کرد
اجازه داد تا اول نابی داخل بره و بعد پشت سرش وارد خونه شد
روی زمین گل رز قرمز ریخته شده بود و شمع های کوچک تا طبقه ی دوم چیده شده بودن
نابی نگاه سرسری به خونه انداخت و رز و شمع هارو نادیده گرفت و  پرسید:اتاقا کجاست؟
جونگ کوک نگاهی به مسیر گل و شمع ها انداخت و گفت
-فکر کنم.. طبقه ی دوم
باهم به طبقه ی دوم رفتن
رز هارو دنبال کردن و به اتاقی رسیدن
حدس میزدن اتاقشون این باشه
نابی درو باز کرد
روی تخت هم دوباره اون گل های آزار دهنده دیده می‌شد
جونگ کوک که دید نابی داخل اتاق نمیره وارد اتاق شد و سمت اتاق لباس ها رفت
یکی یکی کمد هارو باز کرد تا بلاخره کمد خودش رو پیدا کرد
یک دست لباس راحتی برداشت و بیرون اومد
-من توی اتاق بغلی میخوابم تو اینجا بخواب ..اگر کاری باهام داشتی ..بیدارم ..شب بخیر
گفت و رفت
نابی اروم داخل اتاق رفت و درو بست و از پشت قفلش کرد
به اتاق نگاه کرد که با نور کمی روشن بود
سمت تخت رفت و همه ی گل هارو پایین ریخت بعد هم چراغ کوچک کنار تخت رو از برق کشید
اتاق تاریک شد درست مثل قلبش
تور رو از موهاش جدا کرد و موهاش رو باز کرد
سعی کرد دستش رو به زیپ لباس برسونه اما دستش نمی‌رسید
بیشتر و بیشتر تلاش کرد اما به نتیجه ای نرسید
روی زمین نشست و به تخت تکیه داد
زانوهاش رو بغل کرده بود و اروم اشک می‌ریخت
اونشب فقط و فقط دو چیز میخواست
تاریکی و سکوت
دعا می‌کرد که همه اینها یه خواب باشه و وقتی فردا چشماش رو باز میکنه همش تموم شده باشه
.......
چندتا دکمه ی اول پیرهنش رو باز کرد و روی مبل نشست
لیوان ویسکیش رو پر کرد و یه نفس سر کشید
داشت لیوان دوم رو پر میکرد که گوشیش زنگ خورد
به اسم روی صفحه نگاه کرد
هوسوک بود
تماس رو وصل کرد و گفت :هیونگ یه لحظه صبر کن
ویسکی و لیوانش رو برداشت و به اتاقش برگشت
درو بست و توی بالکن نشست
-بله هیونگ
هوسوک:خوبی؟
-نمیدونم..بی حسم
هوسوک:نابی چطور؟
-اونم مثل من توی یه اتاق دیگست
هوسوک:دوتا اتاق جدا؟
-اوهوم ..نمیخوام الان که مجبوریم توی یه خونه زندگی کنیم احساس ترس کنه
هوسوک:ممنونم جونگ کوک که به حرفام گوش دادی
-به خاطر تو نیست هیونگ..به خاطر خودمه
هوسوک:به خاطر خودت؟
-اره ..میدونی.... بهش یه حس ..
صدای در باعث شد حرفش نصفه بمونه
-هیونگ بهت زنگ میزنم نابی انگار کارم داره
هوسوک:باشه فردا حرف می‌زنیم
-باشه خدافظ
گوشیو کنار گذاشت و سمت در اتاق رفت و اروم بازش کرد
-چیزی شده؟
+خواب بودی؟
-نه داشتم تو بالکن ویسکی میخوردم
+اها ..
-لباستو عوض نکردی؟
نابی نگاهی به لباس عروس سنگین توی تنش انداخت و بعد به جونگ کوک نگاه کرد
+خودتم ..عوض نکردی
-خب ..حوصلم نشد تو چرا عوض نکردی؟
+سعی کردم ..اما ..(از گفتن خواستش دودل بود)اما ..زیپش ..
جونگ کوک فهمید منظورش چیه و پرسید: اگر بخوای کمکت میکنم
+لطفا ..
-بچرخ
نابی پشتش رو به جونگ کوک کرد و جونگ کوک موهاش رو اروم توی دستش گرفت و روی شونش ریخت
زیپش رو اروم گرفت و پایین کشید و وقتی زیپ رو کامل پائین کشید چشمش به تتوی بزرگ پروانه روی کمر نابی افتاد
وسوسه شده بود دستی روی تتو بکشه
میخواست تتو رو لمس کنه
این پروانه حس عجیبی بهش میداد
اروم انگشتش رو سمتش می‌برد که با حرف نابی متوقف شد
+تموم شد؟
-اوه ..اره
+ممنون ..شب بخیر
-شب ..بخیر
نابی دامن لباسش رو بالا گرفت و سمت اتاقش رفت
جونگ کوک بعد از اینکه نابی به اتاقش برگشت نفس عمیقی کشید و برگشت توی اتاقش
.............
(تهیونگ و پدرش و مادرش توی ون نشسته بودن زمانی که از مراسم داشتن میرفتن خونه)
پ.ن:نمیخوای حضور اون دخترو توی مراسم توضیح بدی؟
تهیونگ:کدوم دختر؟
پ.ن:هه این
تهیونگ:اهاا هه این دوست دخترم
پ.ن:دوست دخترت ؟!
تهیونگ:بله دوست دخترم
پ.ن:منو روانی نکن کیم تهیونگ دیگه اون دخترو نمیبینی
تهیونگ:اون خوشگله ،شخصیتامون به هم میخوره پس دلیلی نمیبینم که ازش جدا شم
پ.ن:اون مدت طولانی با نابی بوده یعنی یادت رفته؟؟
تهیونگ:میدونم خودشم بهم گفت و این راستگوییش باعث شد بیشتر ازش خوشم بیاد
پ‌.ن:تهیونگ ..پسرم ..اون دختر آبروی خانواده رو میبره
تهیونگ:نگران نباش قبلا راضیش کردم
پ.ن:راضیش کردی ؟
تهیونگ :اره یه قرار داد امضا کرد که حق نداره از رابطه ی خودش و نابی جایی حرفی بزنه
پ.ن:و اونم امضاش کرد؟!
تهیونگ:بله ..من کیم تهیونگم پدر کسی نمیتونه روی حرف من حرفی بزنه
پ.ن:بهت افتخار میکنم پسرم هرچقدر که اون توله سگ باعث افت خانواده میشه تو مارو بالا میکشی
م.ن:اون دخترته ..نابی چیکار با شماها کرده؟!
پ.ن:عزیزم..خب من یکم عصبانیم ..بزار برسیم خونه باهم دیگه صحبت میکنیم
[خب بزارید این تغییر شخصیت یه هویی پدر نابی رو توضیح بدم . تهیونگ هم مثل نابی مادرش رو دوست داره و پدر نابی برای اینکه رابطه ی خودشو پسرش خراب نشه جلوی تهیونگ اینطوری نقش بازی میکنه و مادرش رو با نابی تهدید میکنه که چیزی به تهیونگ نگه. یکی دوبار نابی سعی کرده به تهیونگ بگه و این مسائل رو به طور کامل بعدا توی پارت های بعدی متوجه میشید ]
ون جلوی خونه ایستاد
از ماشین پیاده شدن و سمت در خونه رفتن
........
آفتاب کور کننده درست روی چشماش افتاده بود
با دستش روی صورتش رو پوشوند
همین که بیدار شد سردرد بعد از مستی سراغش اومد
اهی از سردرد کشید و نگاهی به میز کنارش انداخت
دیشب کل بطری ویسکی رو خورده بود
نگاهی به لباساش کرد
حتی لباساش روهم عوض نکرده بود
گوشیش رو برداشت و ساعت رو چک کرد
*12:35 PM*
-چرا اینقدر خوابیدم..هایشش سرم !
از جاش بلند شد و حوله اش رو برداشت و به حموم رفت
شاید دوش گرفتن یکم حالش رو بهتر می‌کرد
توی اتاق کناری نابی کل شبو بیدار مونده بود
تا صبح گریه میکرد و هر از گاهی از پنجره به ستاره ها نگاه می‌کرد
هردو شب سختی رو گذرونده بودن  فقط به شکل های متفاوت
نابی تازه از حمام بیرون اومد بود و هنوز حوله تنش بود
حتی حوصله ی لباس عوض کردن هم نداشت
حوصله ی هیچ چیز رو نداشت
کسی که عاشق طبیعت و حیوانات بود الان از صدای جیک جیک گنجشک های پشت پنجره سردرد گرفته بود
روی تخت دراز کشید
دلش نمیخواست از اتاق بیرون بره دلش نمیخواست جونگ کوک یا هیچکس دیگه ای رو ببینه
از روی تخت بلند شد و لباس هاش رو پوشید
گوشیش رو برداشت و روی صندلی نشست
اسم خودش و جونگ کوک رو سرچ کرد
به شیوه های مختلف اسم هاشون رو نوشت تا بتونه کل خبر هارو بخونه
#جئون جونگ کوک و کیم نابی درحالی که در انتظار فرزندشان هستند ازدواج کردند
#گریه ی جئون و کیم دو پرنده ی عاشق
#متحد شدن خانواده ی کیم و جئون به وسیله ی ازدواج دو فرزند عاشقشان
پوزخندی به مقاله ها زد
اسم خودش و جئون رو پاک کرد و اسم خانواده ی خودش رو نوشت
میخواست ببینه پدرش به اون چیزی که میخواست رسیده بود؟ آبروی خانواده بالا رفته بود؟ یا معاملات بزرگشون با جئون ها انجام شده بود؟
همینطور که مقاله های مختلف رو میخوند سر تیتر یه مقاله توجهش رو جلب کرد
اول فکر کرد اشتباه دیده اما وقتی برگشت و اون خبر رو خوند فهمید ..کاملا درست دیده
از سرجاش بلند شد و اسم شخص رو سرچ کرد
به خاطر شوک و استرس دور تا دور اتاق راه میرفت و خبر هارو میخوند
اشک هاش سرازیر شدن و دستاش به لرزش افتاد
گوشی رو روی تخت انداخت و با دو دستش سرش رو گرفت
این نمیتونست واقعی باشه ..اصلا امکان نداشت
هرجور بهش فکر میکرد غیر منطقی بود
+این..این یه خوابه ..مطمئنم
سیلی محکمی به خودش زد و وقتی از سوزش گونش متوجه شد همه چیز واقعیه پاهاش سست شد و روی زمین افتاد
قلبش تیر میکشید
این چندوقت قلبش خیلی درد می‌گرفت خیلی ترک می‌خورد
اما ..این یه ضربه ی آخر بود ؟ دعا می‌کرد این آخریش بوده باشه
سرش گیج بود و گوش هاش سوت میکشید
توی اون موقعیت فقط میخواست بیهوش شه
بیهوش و بیخیال به یک خواب طولانی بره
به سختی بلند شد و سمت در  رفت
قفل رو باز کرد و از اتاق خارج شد
همونطور که نرده ها و دیوار هارو برای نیوفتادن گرفته بود به آشپزخونه رفت و از توی بار کوچیک دو بطری شراب  برداشت
به اتاقش برگشت و درو قفل کرد
روی تخت نشست و بطری اول رو باز کرد و سر کشید
مطمعنن این راه حل خوبی نبود اما وقتی تنها راه حلت باشه اون راه حل به بهترین تبدیل میشه
مستی و در آخر بیهوشی .این چیزی بود که نابی شکسته شده میخواست
..........
حوله ای دور پایین تنش پیچید و از حموم بیرون اومد
گوشیش رو برداشت
-۱۲ میسکال از هوسوک؟ ۶ میسکال از یونگی ؟‌
هوسوک براش یک پیام به همراه یه لینک هم فرستاده بود
(هوسوک:جونگ کوک کجایی؟؟ خوابیدی؟؟ سریع این لینکو ببین ،سریع!!)
لینک رو لمس کرد
با دیدن مقاله شوکه شد
سریع شماره ی هوسوک رو گرفت
بعد کمی بوق خوردن تماس وصل شد
هوسوک:چه عجب
-هیونگ ..این واقعیه ؟؟
هوسوک:اره
-اما اون که دیشب همراه تهیونگ توی عروسی بود؟؟
هوسوک:درسته منم اولش فکر کردم الکیه اما واقعی بود ..نابی خبر داره ؟
-نمیدونم ندیدمش
هوسوک:اگر دیده باشتش یعنی الان اصلا توی وضعیت خوبی نیست حتی منم هنوز توی شوکم
-هیونگ بنظرم این اصلا عادی نیست.. هه این دیشب توی عروسی بود و امروز خبر اومده که کشته شده؟!
...........
همگی یه فاتحه برای هه این بفرستید 😔
چطورید؟ خوبید؟
اینم پارت جدید خدمت شما
دقت کردید بالاخره تونستم عکس آپ کنم ؟😔😔😔🎉🎉
امیدوارم خوشتون بیاد
باز هم شرط نداریم دیگه باید بدونید چطور بهش عشق بورزید درسته؟ :)))
پارت جدید که کامل شد آپش میکنم براتون
کامنت کردن نظرتون و ووت دادن رو فراموش نکنید :)♡
تا پارت بعدی بدرود ♡

The Diary (دفتر خاطرات)Where stories live. Discover now