*We have to lie*

426 54 32
                                    

+این چه کوفتیه جئون جونگ کوک ؟؟!
جونگ کوک که میدونست نابی برای چی اینقدر عصبی شده از بقیه خواست که تنهاشون بزارن
-صبرکن بقیه برن بعد حرف میزنیم بیب
نابی با شنیدن کلمه ی بیب چشم هاش چهارتا شد
یکی از دکتر ها که بیرون میرفت یکم بهشون نزدیک شد و گفت :خانم کیم بهتون تبریک میگم ،به جونگ کوک هم گفتم هیچوقت فکر نمیکردم جونگ کوک تشکیل خانواده بده
جونگ کوک لبخند زد که با دیدن چهره ی آتشین نابی لبخندش از بین رفت و با اشاره به اون دکتر بهش فهموند که بهتره اونجارو ترک کنه
دکتر اونجا رو ترک کرد و با بستن در جونگ کوک از روی صندلی بلند شد و درو قفل کرد
-چیشده؟
+چیشده؟!یعنی واقعا داری میگی که نمیدونی چیشده؟؟
-میدونم
+چه خوب که میدونی چون الان یه توضیح میخوام
-خب ..نظرت چیه اول بشینی ؟
+جونگ کوک حرفف بزنن
-باشه ..آروم باش ..پدرت درقبال اجازه ی اومدنت به بیمارستان اینو ازم خواست ،و منم قبول کردم
+چیی؟؟قبول کردی ؟ فکر نمیکنی باید به منم میگفتی ؟
-پدرت نمیزاشت بیای بیمارستان ،واقعا برای چی نمیزاشت ؟
+الان این مهمه ؟؟ وقتی نمیزاشته نباید قبول میکردی  گند زدی به همه چیز
-یکم آروم باش ،حالا که اتفاقی نیوفتاده
+اتفاقی نیفتاده ؟هایشش ،داری میگی من الان حامله ام ؟؟(فقط اوضاع رو داغون تر کردی جئون ،حتی یک‌درصد شانسمم ازم گرفتی )
-بشین
+نمیخوام ،فقط بگو الان باید چه غلطی بکنیم
-تا وقتی که ازدواج کنیم ساکت میمونیم ،بعد از اینکه ازدواج کردیم  چند وقت که گذشت میگیم بچه رو از دست دادیم
+بنظرت پدرم با همین کوتاه میاد؟
-من باهاش حرف هامو زدم نگران نباش
+بنظرت بقیه با همین یه خبر که نوشته کیم نابی حامله است و پدر بچه و نامزد او جئون جونگ کوک است باورشون میشه؟
-تا الان که باورشون شده ،دیگه بقیش بستگی به ما و بیشتر به خودت  داره
+پدرت چی؟
-مجبوریم بهش چیزی نگیم
+اهههشش
-اگرم بخوای میتونیم یه بیانیه بدیم و بگیم خبر اشتباه بوده
+مجبوریم ..مجبوریم این دروغ ادامه اش بدیم
جونگ کوک لبخندی از روی رضایت زد
+۲ ساعت دیگه شیفتم تموم میشه ،بعدش میرم خونه
-راستی
+باز چیشده
-باید یه تایمی رو بزاریم برای خرید عروسی
+اه ..دردسرا تموم نمیشه
-هروقت که تایم خالی داشتی بهم پیام بده
نابی بدون جواب دادن اتاق رو ترک کرد
جونگ کوک نفسی تازه کرد و روی صندلی نشست
از وضعیتی که توش بود حالش بهم میخورد
-باید یه جوری این ازدواج کنسل کنم، پلن a شکست خورد ..
........
با خستگی زنگ درو فشار داد
خداروشکر میکرد که خدمتکار های وظیفه شناسی داشتن
طولی نکشید که در باز شد
~خانم ،خسته نباشید
+سلام ،برای صبحونه نمیام ،بیدارمم نکن
~خانم
+بله
~برادرتون اومدن
سر جاش ایستاد و وقتی جمله رو درک کرد آهی کشید
+فقط اونو کم داشتم ،بیدارم نکن
کیفش رو توی دستش جابه جا کرد و از پله ها بالا رفت
قبل از اینکه وارد اتاقش بشه نگاهی به در اتاق برادرش انداخت
+تو یکی مزاحم کارام نشو
در اتاق رو باز کرد و داخل رفت
.......‌‌‌‌....
با صدای گریه ی بچه از خواب بیدار شد
+اهه شیبالل..صدای چیه
-شیرمیخواد
+چرا بچه دار شدیم
-از خودت بپرس
+از خودم بپرسم؟خوبه خودت این شرط با پدرم گذاشته بودی ،اگر این شرط نمیزاشتی ماهم مجبور نمیشدیم بچه دار بشیم
پتو رو کنار زد و بلند شد
نوزاد کوچیک که بین پتو ها بود رو برداشت و توی بغلش گرفت
+مامانی چرا گریه میکنی؟گشنت شده؟
روی تخت نشست و لباسشو بالا زد
یکی از س**ینه هاشو توی دهنش گذاشت که بالاخره ساکت شد
-بهش حسودیم میشه
+چرا؟
-میخوره ،می‌خوابه و پدر و مادرش ماییم
+الان این چیز خوبیه؟ که پدر و مادرش ماییم؟
-درسته که ما گذشته ی خوبی نداریم ،خوب بزرگ نشدیم اما حداقل میتونیم از اون اتفاقات درس بگیریم و پدر مادر خوبی باشیم
+ساعت ۴ صبحه اما خیلی خوب داری صحبت میکنی
-من دارم جدی صحبت میکنم نابی
+جونگ کوک ما حتی عاشق هم نبودیم و نیستیم ،شبی که مجبور شدیم بچه دار بشیم رو یادت رفته ؟ کدوممون خوشحال بودیم ؟وقتی عشقی وجود نداشته باشه نمیتونیم به این بچه دوست داشتن رو هم یاد بدیم .من توی یه خانواده ی بدون عشق بزرگ شدم و الان میبینی ؟ من حتی نمیدونم عشق یعنی چی
-یادبگیر ، هنوزم میتونی بفهمی عشق چیه
+چجوری؟ با کی ؟
-با من ،با من یادبگیر نابی
+چی؟
-من عاشقتم کیم نابی
~خانم ،خانمم
.‌‌....
با شک از خواب پرید
~خانم خوبید؟
+بچه کجاست ؟
~بچه ؟ کدوم بچه‌؟
نابی به دور و برش نگاه کرد
وقتی فهمید اون فقط یه خواب بوده سرشو توی بالشت کوبید
+ایشش ..مگه نگفتم بیدارم نکن
~ببخشید ،آقای جئون تماس گرفتن میخوان باهاتون صحبت کنن
+کی؟
~جناب جئون
+نه تو خواب نه اینجا نمیخواد دست از سرم برداره ؟
گوشیو از خدمتکار گرفت و بهش گفت که بره بیرون
+بله
-خرس قطبی نمیخوای بیدار شی؟
+کارتو بگو جئون
-جلوی در خونتونم اماده شو بیا پایین
+برای چی؟
-یادت رفته ،گفتم باید بریم خرید عروسی
+وقت آزاد ندارم
-اوه ،بعد داخل خواب چه معاملاتی انجام می‌دادید؟
یاد خوابش افتاد
+خوبه حداقل مثل قبلی نبود
-چی؟
+هیچی ،اماده میشم میام
-اوکی بیب
+جونگ کوک اگر فقط یک بار دیگه به من بگی ..
صدای بوق رو شنید و حرفش نصفه موند
+الو ؟اون الان گوشیو روم قطع کرد؟!هه ..چقدر زندگی گل و بلبله
پتوش رو کنار زد و بلند شد
به دست شویی رفت و دست و صورتش رو شست
یک بافت یقه اسکی مشکی به همراه شلوار بگ طوسی رنگی پوشید
موهاش رو شونه زد و آرایش ملایمی کرد
کیفش رو برداشت و از اتاق بیرون رفت
شیم رو توی راه پله دید
بهش توجهی نکرد و راه خودش رو رفت اما انگار خیلی ساده هم نمیشد گذشت
شیم:جایی میرید ؟
+باید بهت جواب پس بدم؟
شیم:راستی برای بچتون هم تبریک میگم
+به مامان بگو دارم با جونگ کوک میرم خرید عروسی
پله هارو دوتا یکی پایین و سمت در خونه رفت
درو باز کرد و ماشین جونگ کوک رو دید
در ماشین رو باز کرد و سوار شد
-سلام
+فقط یه بار دیگه تلفن رو من قطع کن اون وقت بهت میگم
-چه سلام خشنی
+حوصله ندارم زودتر حرکت کن تا تمومش کنیم باید برم شیفت
-باشه خانم عصبانی
کمربندشون رو بستن و حرکت کردن
........
جونگ کوک هر ازگاهی به نابی نگاه میکرد و پلن b رو توی ذهنش مرور میکرد
-(پلن b ،چندش باش و مثل یک دختر باز رفتار کن .)
+کی میرسیم ؟
همونطور که چشماش بسته بود پرسید
-همین الان
جونگ کوک ماشین رو پارک کرد و پیاده شد
نابی پشت سرش پیاده شد و به سمت آسانسور رفتن
در آسانسور باز شد  ،نسبتا شلوغ بود
+وایسا با بعدی بریم
-مگه نمیخوای به شیفتت برسی
دست نابی رو گرفت و داخل کشید
ته آسانسور رفتن و ایستادن
جونگ کوک پشت نابی ایستاده بود و نابی درست جلوش ایستاده بود
-(موقعیت عالیه)
دستش رو دور شکم نابی حلقه کرد
نابی که از حرکت ناگهانیش شوکه شد سعی کرد خودش رو آزاد کنه
-هیس..
لب هاش رو سمت گوشش برد و گفت
-اسانسور شلوغه ،یکدفعه آسیبی به بچمون میرسه
نابی با صدای آروم جوری که فقط خودشون بشنون گفت
+بهتره دستاتو برداری
جونگ کوک دست هاش رو برداشت و توی یه حرکت جاشو با نابی عوض کرد
نابی رو چسبوند به دیواره فلزی آسانسور و خودش روبه روش ایستاد
-اینطوری بهتره؟
همون موقع صدای باز شدن در ها اومد آسانسور تقریبا خالی شد
نابی جونگ کوک رو کنار زد و بیرون رفت
+مرتیکه ی منحرف
جونگ کوک لبخندی زد و دنبال نابی رفت
وارد مزون شدن
~سلام خیلی خوش اومدین
-سلام
~بفرمایید بشینید آلبوم رو براتون میارم ،چیزی میل دارید ؟
-چی میخوری بیب ؟
+(خفت میکنم جئون)فقط یه آب
-اوه دوباره علائم بارداری؟ حتما خیلی سخته ،یه آب و یه قهوه لطفا
~براتون میارم بفرمایید بشینید
جونگ کوک دستشو روی کمر نابی گذاشت و به طرف مبل ها رفتن
نشستن و یکم بعد آلبوم رو براشون اوردم
+خودت یکیشو انتخاب کن
-حتما
جونگ کوک با دقت عکس هارو نگاه میکرد و هرکدوم که براش جذاب بود رو به کارمند اونجا نشون میداد
چنتا رو انتخاب کرد و آلبوم رو بست
~خانم لطفا همراه من بیاید
نابی کیفش رو روی مبل گذاشت و بلند شد
-مراقب باش
به اتاق پرو رفت و لباسی که کارمند براش آوردن رو پوشید
پشت پرده ای ایستاد
به لباس سفیدش نگاه کرد
همیشه تصور می‌کرد که با کسی که دوستش داره ،با دختر موردعلاقش قراره یه لباس عروس ست بگیرن و بپوشن
اما کی میدونست آخرش قراره بدون فرد موردعلاقش اونم با یه پسر این لباس سفید رو بپوشه
پرده ها کنار رفت و نابی دقیقا روبه روی جونگ کوک قرار گرفت
جونگ کوک نگاهی به سرتاپای نابی انداخت
-نه به دلم نمیشینه
نابی هوفی کشید و داخل برگشت
لباس دوم رو پوشید و دوباره پشت پرده ها ایستاد
پرده ها برای بار دوم کنار رفت
-بچرخ
نابی با حرص چرخید
-نه پشتش خیلی بازه ،میدونی که بیب دوست ندارم کسی نگاهت کنه
+فکر نمیکنم کسی نگاهم کنه
-نه ،بعدی
نابی همونطور که تور رو درمی آورد داخل رفت
...
دوباره پرده ها کنار رفت
-هومم ،شب نمیتونم راحت بازش کنم ،بعدی
نابی هزار بار توی ذهنش جونگ کوک رو با ماشین زیر گرفته بود  و تیکه تیکه اش کرده بود
سعی کرد آرامش خودشو حفظ کنه و برگرده داخل ..
قسم خورده بود که این آخرین باره
از لای پرده می‌تونست جونگ کوک روببینه که داره با کارمند اونجا حرف میزنه
خیلی صمیمی به نظر می‌رسیدن
نابی تمام حرکات جونگ کوک رو زیر نظر داشت
جونگ کوک هم می‌تونست نابی رو که از لای پرده ها بهش خیره شده رو ببینه 
-(اهه واقعا باید این کارو بکنم؟لعنت بهت نابی)میتونم شمارتو داشته باشم ..دارلینگ ؟
همزمان انگشتش رو روی ساق پای دختر کشید و لبش رو گاز ریزی گرفت
دختر خنده ی عشوه ای کرد و روی کاغذی شمارش رو نوشت و به جونگ کوک داد
جونگ کوک چشمکی بهش زد و فنجون قهوه اش رو برداشت
+حداقل اینجا این کارای چندشت رو انجام نده
~بله؟
+هیچی ..گفتم اماده ام
~اوه بله
پرده ها کنار رفت
جونگ کوک با دیدن نابی  فنجون قهوه اش رو از لب هاش فاصله داد و بهش خیره شد
اون خیره کننده بود و می‌میدرخشید
توی دلش صدبار به خودش و سرنوشت فحش داد که چرا اونا نتونستن توی موقعیت بهتری همو ملاقات کنن
+خب؟
-چی.. اا..خب ...خوبه همینو می‌بریم
~انتخاب محشریه ادرستون رو یاداشت کنید لطفا ،سایزشون میکنیم و براتون می‌فرستیم
-باشه ،عزیزم تا لباس هاتو عوض کنی حساب میکنم
+باشه
نابی برای تعویض لباسش رفت و جونگ کوک بلک کارتش رو به کارمند اونجا داد
.......
بعد از اینکه خرید هاشون تموم شد به پارکینگ برگشتن و سوار ماشین شدن
بدون حرفی به سمت مقصد بعدی حرکت کردن
.......
از خیابان ها می‌گذشتند و در سکوت شب سکوت کرده بودند
+جونگ کوک
نابی که تازه متوجه مسیر شده بود تکیه شو از پنجره گرفت و به جونگ کوک نگاه کرد
+این مسیر بیمارستان نیست
-میدونم ،برات مرخصی ساعتی گرفتم
+مرخصی ؟ چرا اونوقت ؟
-میخوایم بریم جایی
+کجا؟
-پیش یه شخص خاص
+شخص خاص ؟ میشه واضح صحبت کنی ؟
-پیش یه شخص خاص که خیلی مشتاقه ببینتت
............
سلاممم
خوبید ؟ چطورید ؟
اول از همه بهم بگید بنظرتون اون فرد خاص کیه؟:)))))
دوم اینکه خیلی استقبال ها زیاد بود و از حمایت های  پارت قبلی میشه گفت راضی بودم
برای همین یه پارت آپ کردم :♡)
به اینم عشق بورزید ♡♡♡
مراقب خودتونم خیلی خیلی باشید ♡♡♡
شرط ها:
ووت:+۱۸
کامنت:+۱۵

The Diary (دفتر خاطرات)Where stories live. Discover now