*just kill me*

414 44 24
                                    

***********

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

***********

*شیم*با استرس به ساختمون روبه روش نگاه کرد این همون ساختمونی بود که هزاران درد و زخم رو به خاطرش تحمل کرده بود براش جالب بود اینقدر به خاطر این ساختمون زجر کشید درحالی که اصلا هیچ ارتباطی بهش نداره پوزخندی زد و وارد شرکت شد میخواست از دستگاه های ک...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

*شیم*
با استرس به ساختمون روبه روش نگاه کرد
این همون ساختمونی بود که هزاران درد و زخم رو به خاطرش تحمل کرده بود
براش جالب بود
اینقدر به خاطر این ساختمون زجر کشید درحالی که اصلا هیچ ارتباطی بهش نداره
پوزخندی زد و وارد شرکت شد
میخواست از دستگاه های کوچیک رد بشه که کسی جلوشو گرفت
~خانم کارت دارید؟
+دارم اما الان همراهم نیست
~نمی‌تونید بدون کارت وارد این قسمت از شرکت بشید لطفا با منشی هماهنگ کنید
اه کلافه ای کشید و سمت منشی رفت
+سلام
~سلام چطور میتونم کمکتون کنم ؟
+بهم گفته بودن بیام اینجا  اما الان کارت همراهم نیست
~بهتون گفته بودن ؟ اها برای استخدام ؟ از کدوم قسمت ؟
نابی خنده ای کرد ،حتی آدم های این شرکت هم نمیشناسنش
+نه اشتباه متوجه ..
تهیونگ:ببین کی اینجاست
منشی با دیدن تهیونگ سریع بلند شد و تعظیم کرد
تهیونگ:چیشده گذر خواهر کوچولو  به اینجا افتاده؟
+فقط تو رو کم داشتم ..شیم بهم زنگ زد گفت بیام اینجا پیرمرد کارم داره
تهیونگ:خب چرا نمیری؟
+کارت همراهم نیست
تهیونگ:کارت ؟ (شروع کرد به بلند خندیدن) اه خدایا از دست تو ..ما مگه کارت میخوایم؟
+اما نزاشتن برم داخل
خنده ی توی چشم تهیونگ یکدفعه تبدیل به آتش شد
تهیونگ:نزاشتن بری داخل؟
+خب من میخواستم الان بهشون بگم که ..
تهیونگ برگشت سمت منشی و گفت: فکر کردی به چه کسی اجازه ی ورود ندادید ؟
~منو ببخشید من واقعا نمیدونستم
تهیونگ برگشت و به دستیارش گفت :به همه ی کارکنان بگو اگر یه بار دیگه همچین مسئله ای پیش بیاد همشون اخراج میشن
~چشم قربان
تهیونگ: و تو (روبه منشی) اخراجی
+چی !نه زیاده رویه اون که تقصیری نداره
~قربان لطفا بهم یه شانس دوباره بدید ..لطفا ازتون خواهش میکنم من دوتا بچه دارم
تهیونگ:اه چقدر سروصدا میکنی
نابی دست تهیونگو گرفت و یکم کشیدش اونورتر تا کسی صداشونو نشنوه
+این تقصیر اون نیست تهیونگ زیاده روی نکن
تهیونگ:تقصیر اون نیست تقصیر کیه پس؟
+تقصیر ماست تهیونگ ،من ۲۴ سالمه ،۲۴ ساله دختر کیم گونگ سو ام اما هیچکس نمیدونه من کیم .این تقصیر این کارمندا نیست تقصیر خودمونه .کاری به اون منشی بدبخت نداشته باش فهمیدی ؟!‌
نابی برگشت سمت منشی
تهیونگ به رفتن خواهرش نگاه کرد
گوشه ی لبش کش اومد
تهیونگ:هنوز همون نابیه
به دستیارش اشاره کرد که دنبالش بیاد
از شرکت خارج شد
+بازم ازتون معذرت میخوام با خیال راحت به بقیه ی کارتون برسید
منشی تمام مدت خم شده بود
~نه خانم شما باید منو ببخشید
نابی بازو های خانم رو گرفت و بلندش کرد
+لطفا دیگه اینو نگید ..به کارتون برسید فکر کنید اتفاقی نیوفتاده
~ممنون خانم خیلی خیلی ممنونم
لبخندی زد و به جایی که میخواست بره رفت
........
در زد و بعد از شنیدن صدای پیرمرد داخل رفت
پ‌.ن:مشتاق دیدار کیم ناب..اه ببخشید جئون نابی (خنده ی چندشی کرد)
+گفته بودید کارم دارید سریع بگید لطفا
پ.ن:چه عجله ای داری اگر اشتباه نکنم امروزم امتحانتو دادی و دوره ی استراحتت شروع شده
+چند جا کار دارم
پ‌‌.ن:بهتره کاراتو کنسل کنی
+برای چی؟
پ.ن:بشین بهت میگم
+راحتم همینطوری بگید
پ.ن:گفتم بشین نفهمیدی؟
نابی اروم سمت مبل رفت و نشست
و پدرش روی صندلی بزرگ پشت میز نشست
پ.ن:دیشب با پدر جونگ کوک شام خوردم ..پیرمرد خیلی مشتاق بود برای نوه اش
+خب؟
پ.ن:داشت میگفت دوماه پیش سکته ی قلبی کرده و ازدواج جونگ کوک و خبر بچه دار شدنش باعث شده حالش خیلی بهتر بشه
+چی؟ مشکل قلبی دارن؟!
پ.ن:اره
+اینجوری که وقتی بهش بگن بچه سقط شده دوباره سکته میکنه
پ.ن:دقیقا ،خوبه که باهوشی
+اه ..باید اروم اروم بهش بگیم
در اتاق زده شد
پ.ن:بیا تو
در باز شد و کمی بعد شیم بود که توی چهارچوب در قرار گرفت
~قربان صدام زدید
پ.ن:اره بیا تو
شیم داخل اومد و تعظیم کوتاهی به نابی کرد و بعد کنار کیم وایساد
پ.ن:دیشب که با شیم حرف میزدیم یه چیز خوب گفت ،یه راه حل داره
+راه حل ؟
پ.ن:شیم خودت بهش بگو
شیم :چشم ،خانم کیم جدیدا علم خیلی پیشرفت کرده ،ازاونجایی که خودتون دکتر هستید باید خوب بدونید .جدیدا با پیشرفت علم راهکاری اختراع شده که میشه بدون رابطه ی جنسی بچه دار شد
+خب این الان کجاش یه راه حله ؟
شیم:ما فکر کردیم که احتمال راضی شدن جناب جئون جونگ کوک به بچه دار شدن خیلی پایینه برای همین من به جناب رئیس این راهکار جدید پزشکی رو توضیح دادم و خیلی خوششون اومد
+نمیفهمم ..یعنی..الان شما..
پ.ن:اره ،میخوایم که با این روش تو بچه دار بشی
توی اون لحظه صورت نابی با یک دیوار سفید فرقی نمی‌کرد
+شوخی میکنید دیگه ؟ بابا ..سرکارم گذاشتی درسته؟
پ‌.ن:خودت که میدونی دخترم ..پدرت اصلا اهل شوخی نیست
+من ..من دیگه نمی‌تونم اینجا بمونم..نمیخوام به این ..به این حرفای مسخرتون گوش کنم
پ‌.ن:بشین سرجات
نابی بدون توجه به حرف پدرش به سمت در رفت
پدرش به شیم اشاره کرد و شیم با گرفتن دستورش سر تکون داد
سمت نابی رفت و دوتا دست هاش رو از پشت گرفت
+ولم کن ،چیکار میکنی؟؟؟ ولم کننن
پ‌.ن:این یه درخواست نبود کیم نابی ما فقط برات توضیح دادیم که قراره چه اتفاقی بیوفته
+ولم کنیددد..با خودتون چی فکر کردید؟؟؟ چرا فکر می‌کنید من همچین کاریو انجام میدم؟؟ اصلا فکر کردید بعدا به جونگ کوک میخواید چی بگید؟؟!
پ.ن:نگران نباش به اونم فکر کردیم ،بهش میگیم از یه نفر دیگه حامله شدی
اشکهای نابی سرازیر شدن ..ترسیده بود خیلی ترسیده بود
بدنش یخ کرده بود و میلرزید
حتی توان وایسادن روی پاهاش روهم نداشت
پ.ن:اها اگر میخوای الان بپرسی که چطور اصلا میخوایم از جونگ کوک اون  رو بگیریم باید بهت بگم که همین الان داره انجام میشه
+چ..چی ..؟
پ‌.ن:امروز وقت چکاب کادر درمان بیمارستان جونگ هوا بود و خب با یکم پول ریختن جلوی سگ های گرسنه ازمایش نمونه برداری اس**پرم هم به لیست آزمایش ها اضافه شد
یکدفعه تمام قدرتش رو از دست داد و روی زمین افتاد
تموم شد ..همه چیز برای نابی تموم شد
دیگه هیچ راه فراری براش نمونده بود
اون پیرمرد زیادی باهوش بود
همونطور که اشک می‌ریخت خندید ..به سرنوشت سیاهش به زندگیش و به خیلی چیز های دیگه
+خودمو میکشم ..اما اینکارو انجام نمیدم
پ.ن:تلاش کن ..اما فکر نمی‌کنم به نتیجه برسی ..فایتینگ کیم نابی، ببرش
شیم نابی رو بلند کرد و روی شونش انداخت
نابی محکم به شونه های شیم ضربه میزد و داد میکشید
+ولممم کننن ولمم کننن ..کمککک یکی کمک کنهه
شیم از اتاق بیرون رفت و به سمت اسانسور رفت
از طریق بیسیمش به افرادش گفت که اجازه ندن کسی از اسانسور استفاده کنه
دکمه ی پارکینگ منفی ۲ رو فشار داد و منتظر موند
دیگه جونی برای نابی نمونده بود
مطمعن بود دیگه داد زدن فایده ای نداره
چشماش رو بست و اجازه داد اشک هاش جاری بشن
............
از اتاق آزمایش اومد بیرون
هنوز هم براش عجیب بود که همچین آزمایشی ازش گرفتن
وقتی ازشون پرسیده بود بهش گفته بودن جدیدا بیماری ناباروری زیاد شده و فقط برای یه ازمایشه که سلامتش تایید بشه
ولی هرجور بهش فکر میکرد یه جای کار می‌لنگید
آهی کشید و بیخیالش شد
به کافه تریای بیمارستان رفت
-یه آیس لاته
همونطور که منتظر بود به ساعتش نگاه کرد
-یعنی امتحانش تموم شده ؟
~بفرمایید سفارشتون
-ممنون
لیوان رو گرفت و سمت فضای باز بیمارستان رفت
گوشیش رو دراورد و وارد صفحه چت *یک دفعه اومد تو زندگیم *(نابی) شد
پیامی رو تایپ کرد
*سلام ،خوبی؟ امتحانت تموم شد ؟
بنظرش پیام یه مشکلی داشت
پیام رو پاک کرد و دوباره نوشت
*امتحان تموم شد ؟
-خیلی خشکه
و دوباره پاکش کرد
*سلام ،امتحانت تموم شد ؟
این بنظرش خوب بود
میخواست ارسالش بکنه که یک نفر صداش کرد
سرش رو بالا آورد و چنتا از استاداش رو دید
بدون اینکه پیام رو ارسال کنه گوشیو خاموش کرد و توی جیبش گذاشت و بلند شد
-سلام
~جونگ کوک درس ها چطوره ؟ همه چیز خوب پیش میره
-بله همه چیز خوبه
~یادت نرفته که باید یه گزارش و یه تحقیق بنویسی ؟
-نه استاد دارم روشون کار میکنم
~آفرین الحق که پسر کیم هیونگ شیکی شک ندارم درست مثل پدرت بدون رد شدن تخصصتو میگیری
-دارم تلاشمو میکنم
وقت ناهار بود و با دعوت استاداش همراهشون برای غذا خوردن رفت
.......
۳ ساعت گذشته بود و نابی رو به بیمارستانی خارج از شهر برده بودن .
وارد اتاق شدن و آدم های شیم نابی رو روی تخت گذاشتن
نابی میخواست بلندشه و فرار کنه اما دست و پاش رو گرفتن
+دستتونو بکشیدد
پرستار ها وارد اتاق شدن و دست و پای نابی رو به تخت بستن
شیم به آدم هاش اشاره کرد که بیرون برن
شیم:کی انجامش میدید ؟
پرستار:آزمایش های اولیه انجام بشه ،آخر شب عمل رو شروع میکنیم
شیم:باشه اگر اتفاقی افتاد به شماره ای که دارید زنگ بزنید
+شیم ،شیم ازت خواهش میکنم ..بهت التماس میکنم کمکم کن فرار کنم ..هرچی بخوای بهت میدم خواهش میکنم شیم
شیم:متاسفم خانم
گفت و از اتاق بیرون رفت
+ن..نه ..نههه ..دست و پامو بازکنید ..صدامو میشنوید؟؟ دست و پامو باز کنیددد ..بزارید برممم
پرستار بازوش رو محکم گرفت و اون یکی پرستار سرمی بهش وصل کرد
+نکنن ..اینو درش بیاررر
دارویی به سرم تزریق کرد و بیرون رفتند
+چرا فقط ..فقط ..منو ..نمی‌کشید..
چشماش کم کم بسته شدن و از هوش رفت
......
خسته بود
سرش رو به دیواره ی اسانسور تکیه داد و منتظر موند
در باز شد و از اسانسور بیرون اومد که همون لحظه یکی رو دید که  جلوی در خونش ایستاده و داره زنگ رو فشار میده
-بفرمایید
نامجون:بله؟
-اینجا خونه ی منه
نامجون:خونه ی شما؟ مگه اینجا خونه ی نابی شی نیست؟
-نابی ..همسرمه
نامجون:اوه نمیدونستم ازدواج کردن (دستش رو برای دست دادن جلو اورد) من کیم نامجون هستم همسایه ی دیوار به دیوارتون
-خوشبختم
جونگ کوک یه تای ابروشو بالا داد و پوکر به نامجون نگاه کرد
-کاری با نابی داشتید ؟
نامجون:اوه سوتفاهم نشه ،اومده بودم یه چیزی رو بهشون بدم اما انگار خونه نیست
نامجون به پاکت توی دستش اشاره کرد
-این چیه؟
نامجون:من پلیس هستم و مسئول پرونده ی  لی هه این ،نابی شی دیروز اومده بودن ایستگاه مثل اینکه دوست هه این شی بودن ،یه چنتا وسیله ی جدید پیدا کردیم وقتی می‌خواستیم به دوست پسرش بدیمش گفت به بدیمشون به کیم نابی
-دوست پسر هه این ،منظورتون کیم تهیونگه؟
نامجون:بله، انگار میشناسیدشون
-برادر نابیِ
نامجون:اه ..نمیدونستم ،پس لطفا این بسته رو به نابی شی بدید
-باشه
نامجون:ممنون
-خواهش میکنم
نامجون:شبتون بخیر
-شماهم
درو باز کرد و داخل رفت
خونه تاریک بود
ساعت ۱۰ شب بود اما نابی هنوز نیومده بود یکم نگران شد
گوشیشو دراورد و شماره ی نابی رو گرفت اما خاموش بود
با خودش فکر کرد شاید با هم دانشگاهی هاش رفته بیرون یکم حال و هواش عوض شه
به اتاقش رفت و دوش کوتاهی گرفت
لباس هاش رو پوشید و روی تخت دراز کشید
قبل از اینکه بخوابه دوباره به نابی زنگ زد
با صدای بوق بلند شد و سیخ نشست
یکم منتظر موند اما تماس قطع شد
به صفحه ی گوشیش خیره شده بود که همون لحظه پیامی از طرف *یک دفعه اومد تو زندگیم * براش اومد
[سلام ،نمیتونم صحبت کنم .امروز بعد دانشگاه پدرم باهام تماس گرفت و گفت برای من و مادرم پرواز گرفته تا چند روز بریم مسافرت ،یه دفعه ای شد الان رسیدیم .تا چند روز دیگه برمیگردم .]
گوشیو خاموش کرد و گوشه ای انداخت
توی فکر فرو رفت ..چرا اون داشت مثل متاهل ها رفتار می‌کرد؟ چرا از اینکه نابی بهش خبری نداده ناراحت شده؟ آهی کشید و چراغ کوچیک گوشه ی تخت رو خاموش کرد و چشماش رو بست و سعی کرد بخوابه
.........
اروم چشماش رو باز کرد
توی یک اتاق شبیه به اتاق بیمارستان بود
به بدنش نگاه کرد .دست و پاهاش بسته شده بودن و لباس بیمارستان تنش بود

دست و پاهاش بسته شده بودن و لباس بیمارستان تنش بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یاد اتفاقات قبل از بیهوشیش افتاد پشت سرهم دست و پاش رو تکون میداد تا شاید بتونه بازشون کنه اما هیچ تاثیری نداشت پس شروع کرد به داد زدن +کسی بیرون هستتت؟!! با شماممم در اتاق باز شد و پرستاری داخل اومد ~بیدارشدید ؟ درد دارید؟ +چی؟

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


یاد اتفاقات قبل از بیهوشیش افتاد
پشت سرهم دست و پاش رو تکون میداد تا شاید بتونه بازشون کنه
اما هیچ تاثیری نداشت پس شروع کرد به داد زدن
+کسی بیرون هستتت؟!! با شماممم
در اتاق باز شد و پرستاری داخل اومد
~بیدارشدید ؟ درد دارید؟
+چی؟ ..الان ساعت چنده ؟؟ من چرا بیهوش بودم ؟؟ ببینم ..وقتی که بیهوش بودم ..اتفاقی که نیوفتاد درسته ؟
~عملتون انجام شد
گوشش سوت کشید
دیگه اطرافش رو درک نمی‌کرد
دیدش تار شد
~باید پنج تا ۶ روز دیگه صبر کنیم بعد ازتون تست میگیرم اگر مثبت بود یعنی عملتون با موفقیت انجام شده
اشک هاش جاری شدن
روی قفسه ی سینش احساس سنگینی میکرد
اطرافش کم کم داشت سیاه می‌شد
دیگه نمیتونست پرستار رو واضح ببینه
~حالتون خوبه؟
و در آخر همه چیز در تاریکی غرق شد
~خانم ؟؟ دکترر
...................۶ روز بعد
به فضای بیرون پنجره خیره شده بود
۶ روز تمام دست و پاش بسته شده بودن ..علنا حس بدنش رو کلا از دست داده بود
امروز ازش تست گرفتن و تست ..مثبت بود
بعد ازاینکه این خبر رو شنید دیگه تمام توان و امیدش رو از دست داد
دیگه حتی توان دهن باز کردن هم نداشت
شیم یکم پیش به  دیدنش اومد و بهش گفت فردا میتونه برگرده
اما اصلا میتونست برگرده ؟ چطور به زندگی عادیش برمی‌گشت اصلا چطور به چشمای جونگ کوک نگاه می‌کرد
در اتاق باز شد
روش رو برگردوند که ببینه کیه
حدس میزد شیم باشه
+شیم ..برو به اون پیرمرد بگو فقط ..منو بکشه
~اما من نمیخوام تو بمیری
با شنیدن صداش برگشت و بهش نگاه کرد
شوکه شده بود
اون اینجا چیکار می‌کرد
با دیدن شخص روبه روش امید دوباره درون دلش جوونه زد
************
بنظرتون کی اومد سراغ نابی؟
سلام سلام
خب اینم پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد ،شاید فکر کنید که این پارت غیرمنطقی یا غیر واقعیه اما من خیلی تحقیق کردم برای این پارت و هر مقاله یا نوشته ی سایتی که بود رو خوندم و این کار واقعا امکان داره که انجام بشه ،چه اون آزمایشی که از جونگ کوک گرفتن و چه این باردار کردن نابی
اینا همش واقعیه و همشون قابل انجامه .به هر حال اگر بدی دیدید یا از جایی خوشتون نیومد و یا برعکس توی کامنت ها بگید 💜سعی میکنم درستشون کنم
امیدوارم خوشتون بیاد 💜

The Diary (دفتر خاطرات)Where stories live. Discover now