*Seasoning of love*

276 26 9
                                    


~چرا تا پایان شیفت نمیتونی صبر کنی؟

جیمین بود که بهشون نزدیک شده بود
+اوه ،جیمینا ‌..اینجایی
جیمین :سلام ،چطورید ؟ خسته نیستید ؟ اه من با اینکه خیلی خوابیدم بازم خستمه
+منم همینطور ..منم خستمه .
-من خوبم برعکس شما
جیمین :تو موجود فضایی هستی ..اه راستی ،چرا تا پایان شیفت نمیتونی صبر کنی ؟
+ها ‌..خب ..میخوام ..میخوام برم خونه و زودتر بخوابم ‌.چ.چون خیلی خستم
جیمین :حالا که فکر میکنم منم تا پایان شیفت نمیتونم صبر کنم ..میخوام برم خونه اهش ..
+خسته نباشی اوپا
جیمین :شماهم..برم دیگه، باید به بخش سر بزنم .فعلا بچه ها
+-فعلا
+نزدیک بود
-کی بهشون بگیم ؟
+بنظرم یکم زمان بگذره بهتره ..این چند وقت خیلی درگیر من و خانواده ی من بودن ..میخوام به زندگیشون برسن
-هرکاری که دوست داشته باشی انجام میدیم
نابی لبخندی زد و تشکر کرد
+بریم دیگه؟
-اوهوم بریم ..
بلند شدن و دوباره کارشون رو شروع کردن
....
جونگ کوک بعد از برداشتن ماشین از پارکینگ سمت ورودی بیمارستان رفت
نابی اونجا منتظرش بود
نابی سوار شد و باهم به سمت خونه جونگ کوک رفتن
نابی پیامی برای تهیونگ فرستاد که با همکاراش رفته بیرون و دیر میاد و نگرانش نشه
-به تهیونگ پیام میدی ؟
+اوهوم ..جدیدا خیلی نگران و حساسه ..نمیدونم دلیلش چیه
-بهش حق بده ،مطمعنم الان خیلی فشار روشه ،مخصوصا اینکه الان کارای شرکت و کارای حقوقی به بار رو دوشش اضافه شده
+درسته ..باید بیشتر باهاش مدارا کنم
جونگ کوک با دستی که آزاد بود دست نابی رو گرفت و پشت دستش رو بوسید
-میدونستی که یه فرشته ای ؟
نابی خندید و گونه های سرخ ناشی از خجالتش رو قایم کرد
جونگ کوک هم متقابلا از خجالت دختر خندش گرفت
......
وارد خونه شدن و جونگ کوک بعد از عوض کردن لباس هاش و شستن دست هاش شروع به آماده کردن مواد غذایی کرد
+شف میخواد برامون چی درست کنه؟
-خب بزار فکر کنم ..یه پاستای خاص
+اوو پاستای خاص ..خوب به نظر میرسه  شف کمک نمیخواد ؟
-نه پرنسس ،من امشب کاملا خدمت گزار شمام
+اوو ،پس من یه آهنگ میزارم براتون که خسته نشید مرد جوان
-ممنون پرنسس
نابی گوشیش رو برداشت و به سیستم صوتی خونه وصل شد  و آهنگ ملایمی پلی کرد
توی خونه میچرخید و به دکور خونه و قاب عکس ها و نقاشی های فری استایل خونه نگاه می‌کرد
از دور به جونگ کوک نگاه کرد که در حال آماده کردن سس پاستا بود
وقتی بهش نگاه می‌کرد  بهترین پارتنر و دوست و کسی که عاشقشه رو میدید. جونگ کوکی که از همه لحاظ کامله
لبخندی زد و سمتش رفت و از پشت بغلش کرد
لبخند روی لب های جونگ کوک پررنگ تر شد
+پاستای خاص درچه حاله ؟
-عالی ،یکم دیگه امادس
+بوش که خیلی خوبه
جونگ کوک از گاز فاصله گرفت و سمت نابی برگشت و توی بغل گرفتش
-ولی من یه بوی بهتر سراغ دارم
+چی ؟
سرش رو توی گردن نابی برد روی پوستش زمزمه کرد : این بو
پوستش لرزش خفیفی کرد و جونگ کوک بوسه ی ملایمی رو گردنش کاشت
-میتونی شراب و جام بیاری ؟
+اوهوم ..
ازش جدا شد و. سمت بار کوچیک رفت
شراب مورد علاقش و دوتا جام برداشت و سمت میز رفت
جونگ کوک توی این فاصله میز رو چیده بود
صندلی رو برای نابی عقب کشید
-بفرمایید پرنسس
+ممنونم
نابی نشست و جونگ کوک روبه روش نشست
+ممنون برای غذا ..خیلی خوب بنظر میرسه
جونگ کوک منتظر موند تا نابی اولین لقمه رو بخوره
نابی به محضه گذاشتن چنگال توی دهنش چشم هاش از تعجب گرد شد
+این ..چطور اینقدر خوشمزس..واقعا یه پاستای خاصه
جونگ کوک لبخندی از روی رضایت زد و گفت :یه راز خاص داره
+چی ؟
+یه چاشنی داره ..چاشنیه عشق
گونه های نابی دوباره سرخ شده بود
جونگ کوک خندید و گفت : بخور سرد میشه
غذا میخوردن و باهم حرف میزدن
از بیمارستان، شراب و وسیکی و نوشیدنی های موردعلاقشون و کلی موضوع دیگه صحبت کردن
لقمه ی آخر رو خورد و گفت : مرسی جونگ کوک .. این بهترین شام زندگیم بود
-قراره خیلی از این بهترینا داشته باشیم
دست دختر رو گرفت و بوسید
-تا اینجا رو جمع میکنم یه فیلم بزار
+کمکت میکنم
-پرنسس ،گفتم که امشب خدمتگزار شمام
+اما درست نیست اینطوری ..
-لطفا ..برید و فیلم رو انتخاب کنید
+باشه پس ..خسته نباشی
قبل رفتن گونه ی جونگ کوک رو بوسید
...
جونگ کوک بعد از تمیز کردن میز با اضافه ی شرابشون سمت هال رفت
نابی‌روی کاناپه دراز کشیده بود و منتظر جونگ کوک بود
-پیدا کردی ؟
+اوهوم ،این جدید اومده میگن خیلی قشنگه
-خوبه
کنار نابی نشست و پتو رو روی جفتشون کشید
فیلم شروع شد و نابی توی بغل جونگ کوک رفت و جونگ کوک دست هاش رو دورش حلقه کرد و باهم به دیدن فیلم پرداختن
............
بعد حدود ۲ ساعت فیلمشون تموم شد و وقت این بود که نابی برگرده خونه
-شب نمیمونی ؟
+دلم میخواست ولی همین حالا هم دوتا پیام از تهیونگ گرفتم ،نگرانه.
-حیف شد ..برسونمت؟
+نه با تاکسی میرم ..مرسی
کتش و وسایلش رو برداشت
+مرسی برای غذا و فیلم و کلا این شب عالی
-در مقابل کارایی که میخوام برات بکنم هیچه
نابی دستش رو دور کمر جونگ کوک حلقه و بغلش کرد
+هنوزم نمیدونم چیکار کردم که اومدی تو زندگیم
-سوالیه که هروز از خودم میپرسم
جونگ کوک سر نابی رو بوسید
+دوستت دارم
-من بیشتر
+خدافظ ..فردا میبینمت
-میبینمت
کوتاه دوباره جونگ کوک رو بغل کرد و بعد سمت خروجی رفت
سواد تاکسی شد و برگشت خونه
......
رمز در رو زد و وارد شد
خونه ساکت بود و نور کمی روشن بود
حدس زد که تهیونگ توی اتاق کارش باشه پس بعد از گذاشتن وسایلش سمت اتاق تهیونگ رفت
در زد و بعد از شنیدن کلمه ی بیا تو داخل رفت
+سلام
تهیونگ : اومدی
+حدس زدم که اینجا باشی ..این موقع شب چرا
تهیونگ :فقط اوضاع یکم بهم ریخته است ..هقته بعد آزاد میشه
+نتونستیم هیچ مدرکی رو ثابت کنیم ؟
تهیونگ‌: نه نتونستیم ..میدونی نایی دارم به این فکر میکنم که نکنه واقعا کار اون نبوده باشه
+چی؟ جدی میگی اینو ؟ تهیونگ ..باورم نمیشه
اها البته تو بیشتر عمرت رو توی اون خونه لعنتی نبودی
اون پیرمرد خرفت سالهاست که داشت منو و مامانمو اذیت می‌کرد
مطمعنم کار خودشه
برای انتقام اینکارو کرد ..با وجود اون همه چیزی که دیدی چطور میتونی بگی کار اون نبوده؟!
تهیونگ :نابی اروم باش من فقط بر طبق منطق و مدرکا گفتم
+منطق ؟ مدرک ؟ اینا همش چیزاییه که میشه ساختشون بعد تو میگی بر طبق اینا؟
تهیونگ: نابی اون ..اون با تو مشکل داشت نه مامان ..پس قتل مامان نمیتونه به خاطر اون باشه
+اون چه مشکلی با من داشت ؟ من مگه باهاش چیکار کرده بودم ؟ اون کاملا بی دلیل اینکارارو با من و مامان می‌کرد ..میدونی تهیونگ فکر میکردم ..اه ‌..ولش کن ارزش دوباره گفتنشو نداره ،میرم بخوابم
تهیونگ:ن..نابی ..
از اتاق خارج شد و سمت اتاق خودش رفت
تهیونگ به عکس روی میزش نگاه کرد
عکسی که توی بچگی با نابی گرفته بود
توی عکس خیلی صمیمی بنظر می‌رسیدن و محکم همو بغل کرده بودن
انگشتش رو روی چهره ی نابی کشید
اگر اون صبح لعنتی نمی‌رفت هنوزم میتونست همینقدر صمیمی بغلش کنه
آهی کشید و موهاش رو بهم ریخت
مغزش کاملا قفل شده بود
.......
نابی لباس هاشو عوض کرد و توی تخت رفت
خیلی کلافه بود
تهیونگ چطور میتونست اینطوری پشتش رو خالی کنه
نابی مطمعن بود کار اون پیرمرد بوده
میتونست روی جونش شرط ببنده
اما تهیونگ انگار از اینطوری فکر کردن نا امید یا بهتره بگیم خسته شده بود
پتو رو روی سرش کشید
سعی کرد بخوابه ..مغزش الان بهم ریخته بود و بهتره که فردا بهش فکر بکنه ..

The Diary (دفتر خاطرات)Where stories live. Discover now