*it was a hard day*

434 56 21
                                    

~شکمش پاره شده
-(اما اون که یکم پیش سالم بود)برای قهوه ممنون ،اما نمیتونم الان بخورمش بدش به یکی دیگه ،
روپوشش رو برداشت و سریع اتاق رو به سمت اورژانس ترک کرد
فلش بک ...
همونطور که به رختکن میرفت عرق های روی پیشونیش رو پاک میکرد
+اهه ..چرا اینقدر درد دارم !
لانه کنان راه میرفت که اسمشو از شخصی شنید
~نابیا
+شی آ؟
~نابیی
دختر دویید و سمتش اومد و اون رو در آغوش گرفت
+شی آ ،خیلی وقته ندیدمت
~منمم دلم برات تنگ شده بود
+خوشحالم که دوباره میبینمت
~منم
+اینجا چیکار میکنی؟ مریض شدی؟
~نه مادرمو اوردم چکاپ
+اها ،حالش چطوره؟
~هومم خوبه دکترا میگن شیمی درمانی موفقیت آمیز بوده
+زن قویه ..حتما سلام منو بهش برسون
~باشه ..راستی تو الان دیگه دکتری؟
+نه هنوز ..دوره ی کارآموزی
~اووو لباست خیلی خف..نابیا
+هوم؟
~لباست ..خ..خونی شده
+چی
نابی به لباسش نگاه کرد ،جفت لایه لباساش از خون خیس شده بود پس یعنی خون خودش بود
+ (یعنی از زخمه ؟ اما اون نباید اینطوری خونریزی کنه .).یاد چند دقیقه قبل یعنی زمان احیا افتاد، چون خسته شده بود نزدیک بود بیوفته و یکی از پرستار ها درست روی شکمشو گرفت و همون لحظه درد زیادی توی بدنش جریان پیدا کرد .
~نابی ..این خون خودته؟؟!
+اه ..ن..نه
~مال خودته ..بریم اورژانس !!
+من حالم خوبه شی آ
~نه نیستی تو خونریزی داری
شی آ بدون توجه به حرف های نابی دستش رو گرفت و به اورژانس بردش
........
شی آ روی یکی از تخت ها نشوندش و رفت تا یکی از دکتر ها رو با خبر کنه
نابی به پرده سفید دور تخت خیره شد
توی فکر فرو رفته و از دنیای واقعی دور شده بود
ناگهان پرده کشیده شد و نابی به دنیا برگشت
+جئون؟
-زخمی شدی؟؟
+اا ..نه یه سوخت..
-ببینمش
جونگ کوک جلو اومد و لباس نابی رو بالا زد که با بانداژ قرمز مواجه شد
بانداژ رو باز کرد و وقتی سوختگی رو دید قیافش از دردی که درون خودش حس کرد مچاله شد
-کی این اتفاق افتاد ؟
+مهم نیست
-کی سوخت ؟چطوری؟
+الان نگران شدی؟!
-من؟هه.. برای چی باید نگران تو بشم ؟
+خوبه چون دلم نمیخواست توضیحی بهت بدم
-من دارم به عنوان دکترت میپرسم
+به عنوان یک مریض نمیخوام تو درمانم کنی
پرده کشیده شد و شی آ نمایان شد
شی آ:نابی یه فرد تصادفی آوردن دکترا رفتن اونجا باید صبر کنیم
-من هستم
شی آ:شما دکترید؟ اوه خداروشکر،شکمش خون..
زنگ گوشی به صدا دراومد و از جیب شی آ به گوش می‌رسید
شی آ:ببخشید یه لحظه ..
توی همین حین جونگ کوک و نابی برای هم چشم و ابرو مینداختن و به طور دقیقتر بی صدا دعوا میکردن
شی آ بعد از اینکه تلفنش تموم شد برگشت
شی آ:نابی من باید برم کار مادرم تموم شده ...اما دلم نمیخواد تنهات بزارم
+نگران نباش برو ،ممنون که اوردیم اورژانس
شی آ:ولی بازم ..
-شما میتونید برید من و خانم کیم آشنا هستیم مراقبشون هستم
شی آ:جدا! اوهه خوبه خیالم راحت شد ..بهت زنگ میزنم نابی
+باشه ..خدافظ
شی آ پرده رو کشید و رفت
+کی خواست تو مراقب من باشی
-الان تنها دکتری که وقتش خالیه منم پس ساکت باش بیمار
نابی تصمیم گرفت برای سلامتش ساکت بمونه و با بستن چشاش به گذشتن زمان کمک کنه
جونگ کوک مواد ضد عفونی رو برداشت و روی زخمش ریخت
+آخخ
-ممکنه یکم بسوزه
+این قبلش میگن
-من بعدش میگم
+اهشش دارم روانی میشم ..
-نگفتی ،چطور این ..اتفاق افتاد؟
+خب ..چیزه ..خدمتکار خونمون ..خدمتکار وقتی برام صبحانه می آورد سر خورد و ظرف داغش روی شکمم افتاد
-ظرفش اینقدر داغ بوده ؟ آخه خیلی شدیده
+اره..داغ بود ..اصلا تو چیکار داری ،لطفا کارتونو انجام بدید دکتر جئون
-میدونی ،دلم نمیخواد زنم زخمی زخمی باشه
+چه جالب چون منم نمیخوام شوهرم جئون جونگ کوک باشه
جونگ کوک که حرصی شده بود محکم پوست مرده رو جدا کرد که داد نابی بلند شد
+یااا
-اوپس..ساری
.......
چند دقیقه گذشت و جونگ کوک بعد از پانسمان کردن زخم نابی لیست داروهاش رو بهش داد
-اینارو مرتب بخور
+باشه ..و ممنون
-مجانی مجانی انجام ندادم ..یکم استراحت کن دوباره برگرد اورژانس
+بزار یک ثانیه هم که شده آدم خوبی باشی
-۱ ساعت دیگه میبینمت
گفت و بعد از تکون دادن دستش رفت
+دلم میخواد ..خفش کنم
......
لباس هاشو عوض کرده بود
بیخیال موهای خیسش شد و بعد از برداشتن کارتش راهی اورژانس شد
با دیدن اورژانس خلوت نفس عمیقی از خوشحالی کشید
پیش بقیه انترن ها رفت
~نابی حالت بهتره؟
یکی از سونبه هاش پرسید
+بله خوبم سونبه نیم
~امروز همه درمورد تو حرف می‌زدن، کارت برای اون مریض خوب بود ،چطوری تشخیص دادی خون توی بینیش لخته شده؟تاحالا همچین بیماری نداشتیم
+عا ..خب ،برادرم وقتی بچه بود همین اتفاق براش افتاده بود
خون دماغ شد و سرش رو بالا گرفت ،خون ها توی راه تنفسیش لخته شدن و غش کرد
~تو برادر داری؟
~نمیدونستی برادر داره ؟
~نه
~اسمش چی بود ؟ کیم ..کیم ،اسم برادرت چی بود؟
+کیم ..
-چیکار میکنید ؟
~دکتر جئون ،داشتیم نابی شی رو به خاطر کار امروزش تحسین میکردیم
جونگ کوک سر تکون داد و به نابی نگاه کرد
-قبل ۱ ساعت اومدی، نیاز نبود اینقدر حرف گوش کن باشی به هرحال صدمه دیدی
+من خوبم
-و این به خاطر کیه؟ معلومه من
+نمیدونستم ضدعفونی کردن باعث تسکین درد میشه
-از الان دیگه میدونی
متاسفانه امروز روز نابی نبود و جونگ کوک روز رو روی انگشتش میچرخوند
~دکتر جئون ،هیچکدوم از ماها هنوز ناهار نخوردیم میشه برامون غذا بگیرید؟؟
-ناهار نخوردید ؟ باید تا الان خورده باشید اینطوری به بدتون آسیب می‌زنید
جونگ کوک هیچوقت براش مهم نبود که بقیه غذا میخورن یا نه حتی هیچوقت برای غذا همراه بقیه نمی‌رفت و بعضی موقع ها با دادن کارتش خودش رو خلاص میکرد
ولی الان از گفتن این جملات و دعوت کردن بقیه برای غذا لذت می‌برد
چرا ؟ سوال خوبیه ،شاید به خاطر کیم نابی ؟ چرا کیم نابی ؟ اینم سوال خوبیه اما هنوز جوابی براش پیدا نشده
-همراهم بیاید ،بریم سوشی بخوریم
بقیه از شنیدن جمله ی جونگ کوک متعجب و خوشحال شدند
جونگ کوک با گفتن هر جمله نگاهی زیرچشمی به نابی میکرد تا ری اکشنش رو ببینه اما نابی فقط بهشون خیره شده بود
با صورت کاملا پوکر
تشخیص اینکه الان داره به چی فکر میکنه کار سختی بود
-خب بریم دیگه
روپوش سفیدش و توی دستش گرفت و به سمت خروجی رفت
~نابی چرا نمیای؟
+من؟ اا ..خب یکی باید توی اورژانس بمونه
~بقیه هستن
+بمونم بهتره
~باشه پس ،بریم دکتر
-اما ..
یک دفعه صدای اخبار رو شنید و توجه اش به تلویزیون جلب شد ،البته نه فقط اون بلکه تمام افرادی که اونجا بودن
اخبارگو:دقایقی پیش خبر رسید که در نزدیکی محله ی ایته وون ۴ خودرو ی شخصی و یک مینی بوس که سرنشینان آن دانش آموزان مدرسه ی چه یون بودند تصادف کردند و درحال حاضر تعداد زیادی مجروح به نزدیک ترین بیمارستان‌ درحال انتقال هستند
یکی از دکتر ها گفت:نزدیک ترین بیمارستان‌ به ایته وون بیمارستان ماست
یک دفعه همه به اطراف دوییدن و درحال اماده کردن تجهیزات و تخت ها شدند
جونگ کوک دوباره روپوشش رو پوشید و گفت :به همه ی دکتر ها خبر بدید و همه رو آماده کنید ،پرستار گو تعداد مجروح ها چند نفر؟
~همین الان تماس گرفتم حدود ۲۵ نفر
-خیلی زیادن ..به دکتر های جراحی اطلاع بدید که اماده باش باشن دکتر ها به همراه انترن ها به چند گروه تقسیم شن ،همشون
کلمه ی آخر رو با تاکید بیشتری گفت
~چشم دکتر
نابی گیج به سمت جونگ کوک رفت و گفت :باید چیکار کنیم؟
یکی از آمبولانس ها رسید و گروه اول به سمتشون رفتن
-کاری که یک دکتر میکنه
آمبولانس بعدی هم رسید و جونگ کوک به همراه گروه خودش به بیرون دوییدند
تخت های بیمار ها به سرعت از کنار نابی رد می‌شدند و نابی تصمیم گرفت کنار بایسته تا توی دست و پا نباشه
جونگ کوک بیمار هارو چک میکرد و اون هایی که وضعیت بدی نداشتن رو به انترن ها میسپارد
-کیم نابی
نابی که توی شک بود با شنیدن صدای جونگ کوک دستپاچه شد و جواب داد :ب..بله
-بیا اینجا
+من ؟
-به جز تو نابی دیگه ای هم اینجا هست؟؟
نابی به سمت تختی که اونها دورش بودند رفت
-براش لوله گذاری انجام بده
+لوله ؟ ...م..م..من ؟!
-یااا کیم نابی حواستو جمع کن
لوله رو گرفت و بالای سر مریض ایستاد
+(حواستو جمع کن نابی ،دقیقا مثل کلاس های عملی انجامش بده .این فقط یه لوله گذاری تراشه است )
*لوله گذاری تراشه (Endotracheal intubation): در این روش پزشک لوله را از طریق بینی یا دهان در داخل نای قرار می دهد. این روش برای کمک به تنفس فرد حین بیهوشی و یا به دلیل تنگی راه هوایی تنفس مورد استفاده قرار می گیرد.
~ضربان قلب همینطور داره پائین میاد
-کیم نابی معطل چی هستیی؟؟
با داد جئون به خودش اومد و بعد نفس عمیقی شروع کرد
لوله رو با احتیاط و طبق آموزش ها از بینی مریض وارد کرد و اون رو در داخل نای قرار داد
به مانیتور نگاه کرد
یکم منتظر موند و اون چند دقیقه مثل چند سال گذشت
ضربان قلب کم کم به حالت عادی برگشت
با دیدن ضربان ۹۷ نفسی که حبس کرده بود رو بیرون داد
-وضیعتش خوبه ،باید به بقیه مریض ها برسیم .
جونگ کوک به همراه انترن ها اونجا رو ترک کرد
دستی روی پیشونی خیسش کشید
نگاهی به بیمار انداخت و برای بار آخر مانیتور رو چک کرد
بعد ازاینکه از وضیعت بیمار مطمعن شد اونجا رو ترک کرد و به دنبال جونگ کوک رفت
...........
ساعت از سه نصفه شب هم می‌گذشت
روی صندلی نشست و بدنش رو رها کرد
+اهه ..پاهام درد میکنه
کل بعداز ظهر رو درحال راه رفتن و دوییدن بود
و از اون بدتر نمیتونست بره خونه و بخوابه و باید شیفت شب می ایستاد
این شیفت سخت ترین شیفتش قرار بود باشه
چون امشب بیمارستان پر بود از بیمار های وخیم
پاهاش رو ماساژ میداد و همزمان ناله میکرد
دکتر ها و پرستار ها رد میشدن و نگاهش میکردن
وقتی نگاه های خیره روی خودش رو حس کرد سرش رو بالا برد و بهشون نگاه کرد
وقتی رد می‌شدند نگاهش می‌کردند و پچ پچ می‌کردند
یاد حرف یکی از انترن ها افتاد
(~امروز همه درمورد تو حرف می‌زدن، کارت برای اون مریض خوب بود)
+(به خاطر اینه ؟ )
با صدا زدن اسمش توسط کسی که انگار از پشت سرش بود برگشت تا شخص رو ببینه
~نابییی
دوستش لارا بود که انگار سونیک به سمتش میدویید
+لارا ،حالت خوبه ؟ چیشده؟
~نابی ..تو
به خاطر دوییدن نفس نفس میزد
+هی اول یه نفس عمیق بکش بعد بگو
~تو ..اههه ..بیا خودت..ببین
گوشیو به سمت نابی گرفت
نابی به صفحه ی گوشی نگاه کرد
........
با عصبانیت به سمت اتاق جونگ کوک میرفت
گوشیو محکم توی دستش فشرده بود به طوری که هرلحظه امکان داشت به هزار تیکه تبدیل بشه
وقتی به اتاقش رسید درو بدون در زدن باز کرد و داخل رفت
آدم هایی که توی اتاق بودن با تعجب بهش نگاه میکردن
بی توجه به بقیه دنبال جونگ کوک گشت که پیدا کردنش کار سختی نبود
جلو رفت و دقیقا روبه روش ایستاد
-چیشده ،کیم نابی؟
گوشیو به طرفش گرفت و با لحن عصبی پرسید
+این چه کوفتیه جئون جونگ کوک ؟؟!
.......
سلام سلامم
چطورید ؟ خوبید؟
امیدوارم خوشتون بیاد از پارت جدید
پارت قبلی به شرط ها نرسید اما بدم نبود
پس گفتم خیلی سخت نگیرم و پارت جدید براتون گذاشتم
ووت بدید و کامنت یادتون نره ♡
شرط ها:
ووت:+۱۵
کامنت:+۱۰

The Diary (دفتر خاطرات)Where stories live. Discover now