از استرس کل خونه رو بالا پایین میرفت... از چیزی که گفته بود پشیمون شده بود... با اینکه همه چیزش آماده بود اما حس میکرد یه چیزی کمه...به مبل ها نگاه کرد... مرتب و تمیز بودن!
سیمبا روی مبل تک نفره قهوه ای رنگ تهیونگ خوابیده بود و بر خلاف اون پسر در آرامش نفس میکشید...
غذا کاملا آماده بود و فقط نیاز به داغ کردن داشت...
گرامافون در حال خوندن آهنگ پیانویی آروم بود و همچی بنظر منطقی میومد... تنها چیزی که این وسط دلهره تهیونگ رو بیشتر میکرد، رسیدن هر آن جونگکوک بود...
گوشیش رو برداشت و وارد مخاطبینش شد اما خیلی سریع یادش اومد شمارهی اون پسر رو نداره و نمیتونه با آوردن بهونه ای این ملاقات رو کنسل بکنه...
زنگ واحد خورد و تهیونگ با صداش پرید... در رو باز بکنه؟ اگه در رو باز نمیکرد، میتونست با آوردن بهونه اینکه یادش رفته بود و خونه نبود، اون پسر رو بپیچونه...
دوباره صدای زنگ... به خودش تو آیینه نگاه کرد... "خودت رو جمع کن پسر... اون فقط میخواد باهات حرف بزنه"...
چشماش رو بست و نفس عمیق کشید... تمام نیرویی که میتونست رو تو خودش جمع کرد و در رو باز کرد!
پسری که صد در صد جونگکوک بود، پشت گل های آبی رنگی قایم شده بود و وقتی در باز شد با خوشحالی از پشت اون دسته گل کوچولو اما خوشگل بیرون اومد...
لبخند خرگوشیش همزمان با چشماش که داشت میدرخشید، ناخداگاه لبخند کمرنگی به لب های تهیونگ آورد...
-بیا تو.
تهیونگ آروم زمزمه کرد و جونگکوک با انرژی تمام وارد خونه اون پسر شد...
جونگکوک وقتی وارد خونه تهیونگ شد، محو دیزاین خونش شد... خونه کوچیک تهیونگ به بهترین نحو طراحی شده بود و این کار مادر هیونجین بود...
تهیونگ وقتی محو بودن جونگکوک رو دید، مانعش نشد و هیچ حرفی هم نزد...
جونگکوک بعد از اینکه تمام خونه تهیونگ رو، بجز اتاقش رو بررسی کرد... تازه یاد دسته گلی افتاد که برای اون پسر خریده بود...
-عاا ببخشید گل برات خریدممم
-راضی به زحمتت نبودم
صدای تهیونگ آروم تر از چیزی بود که جونگکوک بهش عادت داشته باشه... جونگکوک در واقع نشنید پسر چی گفت، به روی خودش هم نیاورد و با لبخندش سعی کرد موضوع رو عوض کنه...
-خونت خیلی قشنگه تهیونگ! خیلی بهت میاد!! در واقع انگار تورو تو خونت توصیف کردن
تهیونگ لبخندی از تعریف جونگکوک زد و اون رو به سمت مبل راحتی بزرگش راهنمایی کرد...
BẠN ĐANG ĐỌC
Forget me not🌘 (kookv)
Fanfictionزخم ها گاهی یادآور یک درد، آسیب دیدگی، تصادف یا حتی انسان هاست... ما خودمون که تصمیم میگیریم درد اون زخم رو از یاد ببریم یا ثبتش کنیم... -چرا وقتی منو دیدی، اومدی سمتم؟ چرا فقط به راهت ادامه ندادی؟ -میخواستم راهم رو با تو ادامه بدم! Genres: slice o...