پارت سی و نهم؛ شب پر ستاره!

107 10 2
                                    


-مطمئنی جونگکوک؟!

جونگکوک خواهرش رو که شکمش تقریبا بزرگ شده بود تو آغوشش گرفت:

-هیچوقت تا الان انقدر حس اطمینان به کاری که میکنم نداشتم!

چان خودش رو به آغوش اون دو نفر اضافه کرد:

-خوبه دیگه، از این به بعد برگردی آمریکا، یه راست میای خونه‌ی ما!

جونگکوک خندید و آغوش رو رها کرد... سویون با دستمالی که توسط جنیفر به سمتش گرفته شده بود، چند قطره اشکش رو پاک کرد:

-چرا من دارم گریه میکنم!!

جنیفر بلند خندید:

-همینو بگووو... انگار بار اولشه داره داداشش رو میفرسته بره!

جونگکوک چشم غره ای رفت و آروم به بازوی جنیفر کوبید:

-چشم نداری ببینی خواهرم نمیتونه دوریم رو تحمل کنه؟

-والا باید خوشحالم باشه بچش با شیطانی مثل تو قرار نیست بزرگ بشه!

-هییییی!!!

جنیفر با خنده به پشت چان دویید و خودش رو از دست جونگکوک مخفی کرد:

-سویونی هر وقت نزدیک بود دخترتون به دنیا بیاد باید بهم زنگ بزنییییا!

-این بار هفتصد و بیست و سه هزارمت بود که اینو میگی و منم هر بار گفتم باشههه!!

جونگکوک زبونش رو برای جنیفر بیرون آورد و قبل از اینکه چیزی بگه توسط مرد میانسالی صدا زده شد:

-آقای جئون تبریک میگم کار فروش منزلتون با موفقیت انجام شد!

جونگکوک لبخندی زد و کلید خونش رو به صاحب جدیدش تحویل داد... اون خونه ای که روزی برای به دست آوردنش خودش رو به زمین و زمان دوخته بود رو فروخت تا بتونه چیز دیگه ای که براش ارزش غیرقابل توصیفی داره رو به دست بیاره... تهیونگ!

جونگکوک از خونه خارج شد و پشت سرش بقیه هم اومدن...

....................................................

-گفتی این پسره کی برمیگرده؟!

تهیونگ چپ چپ به هیونجین نگاه کرد و بعد از چشم غرش، به تایپ کردن ادامه داد:

-الانا باید برسه!

-ها؟!

-همین الانا باید برسه!؟

-چی؟!

تهیونگ عصبی سمت هیونجین برگشت:

-خنگ شدی هیونجین؟! میگم دیگه باید الانا برسه، پروازش یه ساعت پیش نشست!

هیونجین همونجوری که روی صندلیش نشسته بود، با اخمی روی صورتش به سمت تهیونگ رفت و پشت دستش رو روی پیشونی اون پسر گذاشت:

Forget me not🌘 (kookv)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang