-مطمئنی جونگکوک؟!جونگکوک خواهرش رو که شکمش تقریبا بزرگ شده بود تو آغوشش گرفت:
-هیچوقت تا الان انقدر حس اطمینان به کاری که میکنم نداشتم!
چان خودش رو به آغوش اون دو نفر اضافه کرد:
-خوبه دیگه، از این به بعد برگردی آمریکا، یه راست میای خونهی ما!
جونگکوک خندید و آغوش رو رها کرد... سویون با دستمالی که توسط جنیفر به سمتش گرفته شده بود، چند قطره اشکش رو پاک کرد:
-چرا من دارم گریه میکنم!!
جنیفر بلند خندید:
-همینو بگووو... انگار بار اولشه داره داداشش رو میفرسته بره!
جونگکوک چشم غره ای رفت و آروم به بازوی جنیفر کوبید:
-چشم نداری ببینی خواهرم نمیتونه دوریم رو تحمل کنه؟
-والا باید خوشحالم باشه بچش با شیطانی مثل تو قرار نیست بزرگ بشه!
-هییییی!!!
جنیفر با خنده به پشت چان دویید و خودش رو از دست جونگکوک مخفی کرد:
-سویونی هر وقت نزدیک بود دخترتون به دنیا بیاد باید بهم زنگ بزنییییا!
-این بار هفتصد و بیست و سه هزارمت بود که اینو میگی و منم هر بار گفتم باشههه!!
جونگکوک زبونش رو برای جنیفر بیرون آورد و قبل از اینکه چیزی بگه توسط مرد میانسالی صدا زده شد:
-آقای جئون تبریک میگم کار فروش منزلتون با موفقیت انجام شد!
جونگکوک لبخندی زد و کلید خونش رو به صاحب جدیدش تحویل داد... اون خونه ای که روزی برای به دست آوردنش خودش رو به زمین و زمان دوخته بود رو فروخت تا بتونه چیز دیگه ای که براش ارزش غیرقابل توصیفی داره رو به دست بیاره... تهیونگ!
جونگکوک از خونه خارج شد و پشت سرش بقیه هم اومدن...
....................................................
-گفتی این پسره کی برمیگرده؟!
تهیونگ چپ چپ به هیونجین نگاه کرد و بعد از چشم غرش، به تایپ کردن ادامه داد:
-الانا باید برسه!
-ها؟!
-همین الانا باید برسه!؟
-چی؟!
تهیونگ عصبی سمت هیونجین برگشت:
-خنگ شدی هیونجین؟! میگم دیگه باید الانا برسه، پروازش یه ساعت پیش نشست!
هیونجین همونجوری که روی صندلیش نشسته بود، با اخمی روی صورتش به سمت تهیونگ رفت و پشت دستش رو روی پیشونی اون پسر گذاشت:
KAMU SEDANG MEMBACA
Forget me not🌘 (kookv)
Fiksi Penggemarزخم ها گاهی یادآور یک درد، آسیب دیدگی، تصادف یا حتی انسان هاست... ما خودمون که تصمیم میگیریم درد اون زخم رو از یاد ببریم یا ثبتش کنیم... -چرا وقتی منو دیدی، اومدی سمتم؟ چرا فقط به راهت ادامه ندادی؟ -میخواستم راهم رو با تو ادامه بدم! Genres: slice o...