پارت چهلم؛ خوشبختی! (پارت آخر)

157 13 0
                                    


کیم تهیونگ - سال ۲۰۲۴
اون روزی که بهت رسیدم، منِ واقعی متولد شد.

....................................................

هیونجین دستی به کت شلوار اتوکشیده و مشکی رنگ  تهیونگ کشید، ذوق تو صداش کاملا مشخص بود:

- کتت خیلی بهت میاد تهیونگ!

تهیونگ لبخندی زد و به خودش تو آیینه نگاهی انداخت... فکر نمیکرد روزی این لباس رو برای کسی بپوشه و اون شخص هم جونگکوک باشه...

-مرسی هیونجین، ولی این کت بابامه... موقع عروسیش با مامانم این رو پوشیده بود و نگه داشته بودن برای من!

-چقدر خفن!!!

تهیونگ لبخندی زد و سرش رو تکون داد... کتش رو در آورد و با پرت کردن خودش رو مبل سعی کرد برای دقیقه ای استراحت کنه... هفته‌ی اخیر همشون به زور خوابیده بودن، چه برسه به استراحت درست و حسابی...

-جونگکوک امشب نمیاد اینجا؟

-نه... خانوادش از آمریکا اومدن، امشب پیش اونا تو هتل میمونه!

هیونجین کنار تهیونگ نشست و سرش رو روی شونه‌ی پسر گذاشت:

-جدی ِجدی داری فردا شوهر دار میشی...

تهیونگ برای بار هزارم توی امروز، ته دلش پر از ذوق شد... هیونجین با لرزش تهیونگ به سمتش برگشت و با دیدن لبخندش، به پیشونیش آروم ضربه ای زد:

-چقدر خوبه ها... با بهترین دوستت ازدواج میکنی!

-بهترین دوستم... دقیقا!

تهیونگ نگاهش رو به کت شلوار مرتب و آویزون شده‌ی جونگکوک داد... بیصبرانه منتظر بود تا درخشش اون پسر رو تو‌ اون کت و شلوار ببینه و با افتخار اون پسر رو شریک زندگیش بدونه!

....................................................

-فلیکس بیا اینجا!!

فلیکس دست گلی که مشغول تزیینش بود رو رها کرد و به سمت تهیونگ دویید... تهیونگ با دستش در حال هل دادن هیونجین بود:

-فلیکس بیا منو از دست این دیوونه نجات بده!

فلیکس خندید و کت هیونجین رو که بهم ریخته بود، صاف کرد:

-چیشده؟!

-بیا گل کت من رو درست کن... این بلد نیست!

فلیکس سری تکون داد و مشغول جا انداختن گل کت تهیونگ شد...

-جونگکوک کجاست؟

-باید الانا دیگه برسه!

لحظه ای طول نکشید که زنگ خونه به صدا در اومد... تهیونگ هیونجین و فلیکس رو کنار زد و به سمت در دویید... با باز شدن در، جونگکوک تو نگاهش برق زد... اون پسر موهای تقریبا بلندش رو صاف کرده بود و پیشونیش رو واضحا نشون داده بود...

Forget me not🌘 (kookv)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora