۲۶ آگوست - سال ۲۰۲۳
گاهی به قسمتی از ذهنم پرتاب میشم که تمام چیز های زنده و واقعی برام بی معنا میشن...
——————————————
جونگکوک که با بم در حال بازی کردن بود، با صدای چان از جاش پرید... اون مرد همچنان کاریزماتیک و جذاب بود، لبخندش میتونست کل فضا رو روشن کنه:
-به به پسر فقانسوی ما برگشت؟
جونگکوک از روی مبل پرید و سمت چان دویید تا شوهر خواهرش رو که خیلی دوست داشت، بغل کنه... چان متقابلا اون رو تو آغوشش سفت فشار داد:
-خیلی وقت بود دلم برای بغل بزرگمون تنگ شده بود.
جونگکوک همونجوری که تو بغل چان بود، سرش رو به نشونه تایید تکون داد و دلتنگی خودش رو ابراز کرد.
-نچ نچ نگاه کن! من رو اینجوری بغل نکرد، پسر ۱۰ دقیقس بغلش کردی، ول کن شوهرمو!
جونگکوک از بغل چان بیرون اومد و بدون گفتن حرفی فقط برای حرف خواهرش زبون درازی کرد که سویون کفگیر چوبی که دستش بود رو به نشونه حمله بالا گرفت... چان خندید:
- من حتی دلم برای این صحنه ام تنگ شده بود!
سویون چشم غره ای به جونگکوک زد و بدون توجه به حرکت بعدی داداشش، به سمت چان رفت و بوسهی کوتاهی روی لب های چان گذاشت:
-تا لباست رو عوض کنی، شام هم آماده میشه!
چان بوسهی نرمی روی موهای مشکی سویون گذاشت:
-خسته نکردی خودت رو که؟ حالت عشقِ من خوبه؟
سویون با لبخند پهنی که روی لبش نشست، سرش رو به نشونه مثبت تکون داد و چان با اطمینان به سمت اتاقشون رفت.
جونگکوک در حالی که به دور شدن چان نگاه میکرد، با صدای زنگ خونه، نگاه پر از تعجبش رو به در داد... لبخندی که روی صورت سویون بود، سریع محو شد و گردنش سریع به سمت در چرخید...
جونگکوک نگاهش رو از در گرفت و به صورت رنگ پریدهی خواهرش داد... دلیل نگرانی چهرش رو نمیفهمید:
-سویون... در میزنن!
سویون به سختی آب دهنش رو قورت داد و به جونگکوک نگاه کرد:
-هوم. اره. برو تو پذیرایی منم در رو باز میکنم ببینم کیه.
جونگکوک که مطمئن شده بود خبری هست، به سمت در رفت، به قدم دوم نرسیده بود که توسط سویون متوقف شد:
-نونا نمیفهمم! خب بزار برم در رو باز کنم!
سویون پیشبند آشپزیش رو مرتب کرد و نفس عمیقی کشید:
-نمیخواد! خودم باز میکنم.
سویون با قدم های کوتاه به سمت در رفت، در رو باز کرد و با دیدن چهرهی خندون جنیفر، نفسش رو که حبس کرده بود، صدا دار بیرون داد:
YOU ARE READING
Forget me not🌘 (kookv)
Fanfictionزخم ها گاهی یادآور یک درد، آسیب دیدگی، تصادف یا حتی انسان هاست... ما خودمون که تصمیم میگیریم درد اون زخم رو از یاد ببریم یا ثبتش کنیم... -چرا وقتی منو دیدی، اومدی سمتم؟ چرا فقط به راهت ادامه ندادی؟ -میخواستم راهم رو با تو ادامه بدم! Genres: slice o...