جونگکوک خودش رو روی تخت انداخت... در حال حاضر حتی حوصله
خودش رو هم نداشت، چه بخواد با سویون یا چان راجب اینکه پدرش برگشته و باید باهاش چجوری برخورد کنه، حرف بزنن...در اتاقش رو تا نیمه بست و گوشیش رو برداشت... الان بهترین زمان بود تا با منبع آرامشش حرف بزنه.
تماس به بوق سوم نرسیده بود که تهیونگ جواب تماس تصویری جونگکوک رو داد اما نصف سرش مشخص نبود که اون پسر رو به خنده انداخت:
-چرا اینجوری ای؟ کامل بیا تو کادر!!
تهیونگ بدون اینکه حالتش رو تغییر بده، فقط به پسر با لبخند نگاه میکرد... انگار تمام دنیا براش تو اون لحظه متوقف شده بود.
جونگکوک لبخندی از ته دل زد که بعد چند روز تونسته بود پسرش رو ببینه:
-دلم برات تنگ شده ته ته.
تهیونگ سرش رو تکون داد:
-من بیشتر.
لبخند جونگکوک عمیق تر میشد و هر لحظه بهشون بیشتر ثابت میشد که چقدر همدیگر رو دوست دارن و این اندازه نهایت نداره.
-خوبی جونگکوکم؟ چهرت خسته به نظر میاد.
جونگکوک چشم هاش رو با انگشتاش مالید:
-فقط یکمی با سویون دعوام شد چیز خاصی نیست.
-چیشده؟ چرا؟!
جونگکوک لبخندی زد:
-بیخیال مهم نیست دعوای خواهر برادری رو میدونی که تمومی نداره، مشکل حل میشه.
تهیونگ سرش رو تکون داد و دیگه جونگکوک رو سوال پیچ نکرد:
-واست یه هدیه دارم.
جونگکوک چشم های درشتش رو نزدیک صفحه گوشی کرد:
-من که همین الان هدیه تمامی دنیاها جلوم نشسته، دیگه چی میتونه باشه؟
تهیونگ بلند خندید و سعی کرد ذوقش رو کنترل کنه... کمی عقب تر رفت، از گوشی فاصله گرفت و کلاهی که سرش بود رو در آورد.
این اولین باری بود که جونگکوک رنگ موی مورد علاقش که بلوند بود رو روی انسان مورد علاقش میدید... تهیونگ موهاش رو بهم ریخت همونجوری که جونگکوک همیشه دست تو موهاش میکرد و نامرتب بهمشون میزد...
جونگکوک که از دیدن تهیونگ با موهای بلوند تعجب کرده بود، جلوی دهن باز شدش رو با دست هاش پوشوند و از جاش بلند شد و با صدای بلندی که از روی تعجبش بود داد زد:
-ته!!!
تهیونگ به عکس العمل جونگکوک خندید، چون از واکنشش تقریبا مطمئن بود، استرس کمی که داشت با ذوق جونگکوک کاملا از بین رفت... صدای خنده تهیونگ تو اتاق جونگکوک پیچید.
-کی... وای... من چرا الان دارم میبینمش؟؟
-قبل از اینکه بری یادته در واقع از خونه انداختمت بیرون؟ میخواستم با موهای بلوند بدرقت کنم.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Forget me not🌘 (kookv)
Hayran Kurguزخم ها گاهی یادآور یک درد، آسیب دیدگی، تصادف یا حتی انسان هاست... ما خودمون که تصمیم میگیریم درد اون زخم رو از یاد ببریم یا ثبتش کنیم... -چرا وقتی منو دیدی، اومدی سمتم؟ چرا فقط به راهت ادامه ندادی؟ -میخواستم راهم رو با تو ادامه بدم! Genres: slice o...