۲۵ آگوست - سال ۲۰۲۳
چرا هیچ چیزی شبیه فیلما نیست؟ چرا وقتی نفس کم میارم یهو از در وارد نمیشی تا نجاتم بدی؟ چرا دیگه نیستی ازم بپرسی خوب خوابیدم یا نه...؟ من از اینکه خودم مراقب خودم باشم خسته شدم... تظاهر کن هنوز هم برات مهمم!
———————————————
سویون ماشین رو پارک کرد و از ماشین پیاده شد... به دنبالش جونگکوک از ماشین پیاده شد و کششی به بدنش داد، مسیر فرودگاه تا خونه به شدت براش طولانی بود... شاید بخاطر فکر و خیال هاش بود اما اون از لحظه ای که از هواپیما پیاده شد، خسته تر شده بود!
-برو من وسایلت رو میارم.
جونگکوک اخمی کرد:
-از سفر اومدم، از جنگ برنگشتم که نتونم وسایلمو بیارم بعدشم تو دیگه الان دو نفری... شایدم سه نفری؟ چهار نفـ...
سویون چشم هاش رو چرخوند و وسط حرف جونگکوک پرید:
-باشه قبول دارم، باشه، خودت بیارشون... من میرم برات قهوه بزارم، میخوری دیگه؟
جونگکوک سری تکون داد و دور شدن سویون رو نگاه کرد... به آسمونی که به شدت گرفته و تاریک بود نگاه کرد، به خونه های اطراف خونه سویون و چان، همه چیز عین سابق بود اما در عین حال حس سابق رو به جونگکوک نمیداد...
جونگکوک چمدون و کولش رو برداشت و به سمت خونه قدم های کوچیک برداشت...
داخل خونهی تقریبا بزرگ سویون هنوز مثل ۶ ماه قبل بود... خونه ای که با دو سلیقه مدرن و قدیمی سویون و چان چیده شده بود، هنوز هم داد میزد که خونه این زوج عه...
سویون با لیوان بزرگی از قهوه پیش جونگکوک برگشت:
-چرا نمیری وسایلت رو بزاری تو اتاقت؟
جونگکوک کوله سنگینش رو روی زمین گذاشت:
-هنوزم اتاق منه؟ نمیدینش به فندوق؟
سویون لبخندی زد، موهای حالت دار داداشش رو بهم ریخت و صورتش رو با دستاش قاب کرد:
-نخیر شیرموز کوچولوی من، هیچوقت اتاقش تو این خونه تغییر نمیکنه!
جونگکوک که لپ هاش تو دست های سویون جمع شده بود، لب هاش رو غنچه کرد و بوسه کجکی به دست سویون زد که اون دختر دستش رو سریع کشید... جونگکوک بلند خندید:
-هنوزم بدت میاد؟
سویون چشم غره ای به جونگکوک زد:
-چندین قرنِ که نبودی مگه؟؟ اره تازه هنوزم دستم هم سنگینه!
جونگکوک خندش رو به حالت بامزه ای خورد و لیوان قهوش رو گرفت:
-باشه من میرم تو اتاقم، شاید یکم بخوابم!
سویون سری تکون داد و به سمت پذیرایی رفت:
-خوب بخوابی! شام غذای مورد علاقتو میزارم!
ESTÁS LEYENDO
Forget me not🌘 (kookv)
Fanficزخم ها گاهی یادآور یک درد، آسیب دیدگی، تصادف یا حتی انسان هاست... ما خودمون که تصمیم میگیریم درد اون زخم رو از یاد ببریم یا ثبتش کنیم... -چرا وقتی منو دیدی، اومدی سمتم؟ چرا فقط به راهت ادامه ندادی؟ -میخواستم راهم رو با تو ادامه بدم! Genres: slice o...