جئون جونگکوک - سال ۲۰۲۳کاش تو درد دور بودنت، تحملم تموم میشد... کاش از بین میرفتم و این روز رو نمیدیدم. کاش نمیدیدم خودت رو از قلبم بیرون بردی... عشق زیبای من، کاش فقط عشق من میموندی...!
————————————-
جونگکوک بعد از شنیدن زنگ های متعدد، از اتاقش خارج شد و در حالی که کلافه پله هارو یکی دوتا پایین میومد، پوفی از دهنش بیرون داد و در رو باز کرد...
جنیفر از کنار جونگکوک رد شد با ضربه زدن به شونش، بهش سلام کوتاهی داد:
-سویون کجاست؟ چان رفت؟
جونگکوک شونه ای بالا انداخت و بعد از اینکه به مینسو چشم غره ای رفت، به چمدون نسبتا بزرگ چان اشاره کرد:
-احتمالا هنوز خونس. من که تو اتاقم بودم.
-چشمات هنوز پف داره، خوب میخوری میخوابی اینجا!
این بار نوبت جنیفر بود تا مورد هدف چشم غرهی سنگین جونگکوک قرار بگیره...
-چی میخوای الان؟ تو بیشتر از من اینجایی!
جنیفر ادای جونگکوک رو در آورد و قبل از اینکه طبق عادتشون، تو خونه مثل سگ و گربه دنبال هم بیوفتن، سویون خودش رو نشون داد:
-سلام جِن!!!!!!
جنیفر با خوشحالی سمت پله ها دویید و همراه سویون با قدم های آروم پله هارو طی کردن... جونگکوک در حالیکه تیکه نون کوچیکی که تو دستش بود رو میخورد، به سویون صبح بخیر کوتاهی گفت...
سویون از آخرین پله اومد پایین و چان با انرژی زیاد همیشگیش ظاهر شد:
-صبح بخیر همگی! سلام جنیفر!
جنیفر بر خلاف سلام بی انرژی ای که به جونگکوک داده بود، با سویون و چان با خوشحالی و روی باز برخورد کرد... جونگکوک خودش رو به یخچال رسوند و با صبحونه مورد علاقش، سعی کرد صدای شکمش رو آروم کنه...
سکوت سنگینی از موقعی که همهی اونها دور میز نشسته بودن، حاکم فضای آشپزخونه بود... که با ورود مینسو، سکوت شکسته شد:
-صبحتون بخیر.
همه با روی خوش به اون مرد جواب دادن، جز جونگکوک... مینسو که تقریبا به بی توجهی هایی که جونگکوک بهش میکرد عادت کرده بود، بدون اعتراضی یا گفتن چیزی، رو به روی صندلی جونگکوک نشست و خودش رو با لیوان قهوه ای که روی میز بود، سرگرم کرد.
- جونگکوک از سویون شنیدم دوستت زخمی شده بود، الان چطوره حالش؟
جونگکوک با دهن پرش نگاهی به جنیفر انداخت و بعد از قورت دادن لقمهی بزرگش جواب داد:
-خوبه... تهـ... نه همه خوبن!
جونگکوک دوست نداشت اسم تهیونگ رو جلوی مینسو بیاره برای همین قبل از اینکه اسم اون پسر رو بیاره، حرفش رو خورد اما میتونست نگاه خیره مینسو رو حتی با گفتن "ته" روی خودش حس کنه... و این نگاه اصلا براش خوشایند نبود.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Forget me not🌘 (kookv)
Fanficزخم ها گاهی یادآور یک درد، آسیب دیدگی، تصادف یا حتی انسان هاست... ما خودمون که تصمیم میگیریم درد اون زخم رو از یاد ببریم یا ثبتش کنیم... -چرا وقتی منو دیدی، اومدی سمتم؟ چرا فقط به راهت ادامه ندادی؟ -میخواستم راهم رو با تو ادامه بدم! Genres: slice o...