-من شده براتون مشتری ای جور میکنم که هزاران برابر اون مرتیکه بهتون سود برسـ...تن صدای جونگکوک برخلاف تهیونگ آروم بود اما تهیونگ کلافه تر از چند ثانیه قبلش، از جاش بلند شد و جونگکوک رو کنار زد:
اینکه تهیونگ بدون گفتن حرفی فقط جونگکوک رو کنار زد و رفت بیشتر از اینکه سرش داد بزنه اون رو عصبی کرد... به همین دلیل پشت سرش بلند شد و مچ دست تهیونگ رو گرفت:
-وایسا ببینم کجا میری؟
تهیونگ کلافه روش رو برگردوند:
-کوک الان بحثت چیه؟ برو دنبال مشتری بگرد دیگه.
جونگکوک لب مرز فروپاشی بود و صبرش داشت به آخراش میرسید... مچ تهیونگ رو سفت تر گرفت و به سمت خودش کشید:
-بحث تو چیه تهیونگ؟ من الان چیکار کنم تو ببخشی منو؟
تهیونگ چشم هاش رو براش چرخوند:
-چیو میخوای ثابت کنی کوک؟
جونگکوک از پیچوندن های تهیونگ و به دور از منطق بودنش کلافه شده بود... فاصلش رو با تهیونگ کمتر کرد:
-اینو باید بهت ثابت کنم که تو فاکینگ دوست پسر منی و هر جا دلم بخواد میتونم ببوسمت؟ اگه کسی حرفی هم زد میتونه بیاد جلو تا گردنش رو بشکونم؟
جونگکوک با هر کلمه ای که از دهنش خارج میشد به تهیونگ نزدیک تر میشد و فاصله تهیونگ رو با دیوار کمتر میکرد:
-برای من مهم نیست بقیه چی میگن. همین که اون مرتیکه پیر رو لت و پاره نکردم هم بخاطر تو بود... بعد الان میگی میخوام چیو ثابت کنم؟
اون تهیونگ که عصبی و لجبازانه برخورد میکرد الان با جدی حرف زدن جونگکوک، آروم و ساکت شده بود:
-میخوام ثابت کنم همه چیز تو مال منه... لب هات، نفست، قلبت، بدنت! همه چیزت تهیونگ!!
تهیونگ کمرش به دیوار چسبیده بود و نمیتونست ذره ای تکون بخوره... انگار بین دست های جونگکوک حبس شده بود! وقتی نفس های گرم اون پسر به صورتش میخورد تمام سلول های بدنش شروع به سوختن میکردن...
-میخوای بهت ثابت کنم تو تمام لحظه ها فقط مال منی؟ مهم نیست کی پیشمونه و کجاییم...
تهیونگ نگاهش رو به لب های جونگکوک داد که تو این چند دقیقه داشتن آروم تکون میخوردن و حرف هایی میزدن که جونگکوک رو براش بیشتر از قبل خواستنی میکرد...
-من تو رو میخوام تهیونگ! برام اهمیت نداره برای بدست آوردنت باید چیکار کنم، هر کاری که باشه انجامش میدم.
تهیونگ به چشم های جونگکوک که با نور کمی که از بیرون میزد رنگ قهوه ایش رو کاملا نشون میداد، نگاه خماری انداخت:
YOU ARE READING
Forget me not🌘 (kookv)
Fanfictionزخم ها گاهی یادآور یک درد، آسیب دیدگی، تصادف یا حتی انسان هاست... ما خودمون که تصمیم میگیریم درد اون زخم رو از یاد ببریم یا ثبتش کنیم... -چرا وقتی منو دیدی، اومدی سمتم؟ چرا فقط به راهت ادامه ندادی؟ -میخواستم راهم رو با تو ادامه بدم! Genres: slice o...