پارت سی و پنجم؛ نصف قلب من!

118 13 8
                                    


جونگکوک بعد از اینکه مطمئن شد سویون بلاخره خوابش برده، با سختی خودش رو به اتاقش رسوند... تنها جایی که احساس امنیت میکرد!

خودش رو روی تختش انداخت... حسی تو تمام بدنش پیچید که دقیق نمیتونست بیانش کنه اما سنگینی چیزی تو‌ تمام وجودش بود و استخواناش درد میکردن... شاید داشت تیکه های بزرگ و کوچیک قلبش رو اینجوری حس میکرد.

در واقع جونگکوک حسی نسبت به هیچی نداشت... به رفتن منیسو، به خستگی روحش، به اینکه معلوم نیست رابطش با تهیونگ به کجا میرسه... بی هدف به سقف اتاقش خیره شده بود... پوچ، خالی از هر حس!

گوشیش رو برداشت... هیچ پیام و زنگی نداشت... در واقع داشت، پیام های زیادی داشت که خیلی وقت بود دریافت کرده بود اما از طرف کسی که دنبالش بود، نبود... صفحه چت تهیونگ پیام جدیدی نداشت...

جونگکوک با فکر اینکه خیلی وقته سمت موسیقی نرفته، دفتری که توشون متن های یهویی که به ذهنش میرسید رو یادداشت میکرد، برداشت... از آخرین متنی که نوشته بود تقریبا ۶ ماه میگذشت...

"Starry eyes what can I say or do for you my little Starry eyes, forever shall be mine"
"چشم های ستاره‌دار چی میتونم بگم یا برای تو انجام بدم، چشم های ستاره دار تا ابد باید برای من باشی"

لبخندی روی لباش نشست... اتفاقی که باعث شد یادش بیاد چرا به تهیونگ این صفت رو داده بود، واضحا جلوی چشم هاش بود...

-فلش بک-

-تهیونگ!!!!!

تهیونگ در حالی که به فضای خالی زیر پاش نگاه میکرد، نگاهش رو به جونگکوک داد... نور بی جون ماه صورت جونگکوک رو بیشتر از قبل زیبا نشون میداد!

-ببین جدی دارم از گشنگی میمیرم!

تهیونگ دست جونگکوک رو فشرد:

-همین الان بستنی خوردیم... آخر شبه!

-ولی من هنوز جا دارم... گشنمه!

تهیونگ از لجبازی جونگکوک خندش گرفت... شبیه پسر بچه های ۵ ساله شده بود که از مامانشون خوراکی میخواستن اما سهمیه روزانشون پر شده بود...

جونگکوک که حس میکرد تهیونگ به راضی شدن نزدیک تر شده، فاصلشو با صورتش کمتر کرد:

-شیرموز و کروسان؟! از اون مورد علاقه هات میگیرم!

تهیونگ هم در برابر اون کروسان معروف شکلاتی مقاومتی نداشت... سرش رو به نشونه مثبت تکون داد و ثانیه‌ی بعدی جونگکوک رو کنارش ندید... اون پسر با قدم های بزرگ و سریع به سمت مغازه میدویید تا فقط به خواستش زودتر برسه!

تهیونگ خندید و از دور به جونگکوک نگاه کرد تا دوباره برگرده... دور شدن اون پسر ازش برای همین چند دقیقه هم خیلی سخت بود، دوست نداشت نگاهش رو از جونگکوک زیباش بگیره!

Forget me not🌘 (kookv)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ