پارت بیست و چهارم؛ ۵۰۰ سال! 🔞

181 23 7
                                    


۲۱ آگوست ، سال ۲۰۲۳

جونگکوکم جالبه نه؟ من این ور دنیام... توام اون ور دنیا.
فاصلمون خیلی زیاده ولی من هنوز گرمای بدنت رو حس میکنم، هنوز پوست خوش رنگت جلوی چشممه، هنوز خندهاتو میشنوم... ولی تو خیلی دوری، خیلی دور.

———————————————

تهیونگ آروم چشم هاش رو باز کرد... نمیدونست چه مدتیه که تو این حالت بوده اما هنوزم سرش درد میکرد و گیج میرفت...

جونگکوک کنارش نشسته بود و چون سرش رو با دستش گرفته بود، باز شدن چشم های تهیونگ رو ندید و فقط پاهاش رو به زمین میکوبید.

تهیونگ با سختی دستش رو، رو پای پسر گذاشت تا تکون دادنش رو متوقف کنه که باعث شد جونگکوک سریع به سمت پسر برگرده:

-بیدار شدی؟

تهیونگ از حالت دراز کشیده در اومد و روی تخت نشست:

-چرا اینجایی؟ چرا موندی؟

هر کلمه ای که از دهن تهیونگ خارج میشد، با بغض بیشتری ترکیب میشد...

-تهیونگ من هیچوقت نمیخواستم اینجوری بشه... وقتی با خودت هم اینجوری میکنی حس میکنم قلبم رو میکَنی میندازی زمین لگدش میکنی!

تهیونگ پوزخندی زد و دستش رو از روی پای جونگکوک برداشت:

-کوک متوجه ای چی میگی؟ حتما اگه بهت زنگ نمیزدم الان آمریکا بودی... متوجه نیستی داری چیکار میکنی؟

جونگکوک سرش رو پایین انداخت و به پارکت اتاق تهیونگ خیره شد... هر دوی اونها سکوت کرده بودن و شاید جونگکوک فهمیده بود که اشتباه از اون بوده برای همین دیگه مکالمه رو ادامه نداد !

-کی... کی میری؟

تهیونگ زمزمه کرد و امیدوار بود صدای ضعیفش رو پسر نشنوه... نمیخواست بدونه که جونگکوک کی میره و قراره برای چه مدتی اون رو نبینه...

جونگکوک نگاهش رو به پسر داد و بعد از اینکه تمام اجزای صورت تهیونگ رو با مکث و دقت نگاه کرد، شونه ای بالا انداخت:

-نمیدونم... من فقط داشتم چمدون میبستم.

تهیونگ اخمی کرد که باعث شد جونگکوک با نگرانی بهش نزدیک بشه:

-خوبی؟ میخوای بریم دکتر؟

تهیونگ دست جونگکوک رو کنار زد و بدون توجه به سرگیجش از جاش بلند شد اما دو قدم نتونست بیشتر راه بره...

قبل از اینکه کاملا تعادلش رو از دست بده، جونگکوک بهش رسید، زیر بغلش رو گرفت و بلندش کرد... تهیونگ رو روی مبل تک نفره توی اتاقش نشوند:

-من یکی رو میشناسم، بزار بهش زنگ بزنم بیاد چکت بکنه!

تهیونگ داد زد:

Forget me not🌘 (kookv)Where stories live. Discover now