پارت سی و هشتم؛ پروانه‌ی وجودم!

120 9 4
                                    

کیم تهیونگ - سال ۲۰۲۳

تک تک لحظاتی که تو رو ندارم، عین جهنمی میگذره که انگار خودم، برای خودم ساختم... خودم تصمیم گرفتم عشقت رو تو قلبم جا بدم... حالا برای اینکه قلبم بتونه دوباره رنج عشقت رو تجربه کنه، وسط جهنمش داره میسوزه.

....................................................

تهیونگ نفسش رو محکم بیرون داد... دستش رو به زنگ واحد‌ جونگکوک فشرد... آب دهنش رو به سختی قورت داد، با اینکه دیدار دیروزشون خوب بود همچنان ترس و استرس تو وجودش بود...

بعد از گذشت چند ثانیه دوباره زنگ واحد جونگکوک رو فشرد... معمولا انقدر طول نمیکشید تا جونگکوک در رو باز کنه... به ساعتش نگاه کرد، حتی ممکن نبود این ساعت روز جونگکوک خواب باشه...

باز هم زنگ رو فشرد... داشت کم کم باور میکرد که الکی استرس نداشته... مطمئن بود که جونگکوک بهش گفت فردا میبینتش... سعی داشت ذهنش رو از افکاری که داشت پاک کنه اما فکر اینکه جونگکوک رفته باشه، خیلی قوی بود...

تهیونگ بار دیگه انگشتش رو روی زنگ بیشتر نگه داشت... بلاخره در باز شد و جونگکوکی که نیمه برهنه و موهاش بهم ریخته بود، تو قاب در ظاهر شد... تهیونگ با دیدن جونگکوک، نفس عمیقش رو با خیال راحت بیرون داد و حالا میتونست رنگ پوست عسلی جونگکوک رو کاملا دید بزنه...

جونگکوک در حالی که چشمش رو میمالید، کشی به بدنش داد:

-قرار بود بیای اینجا؟

تهیونگ نگاهش رو از بدن جونگکوک گرفت:

-دیشب که بهت گفتم، گفتی بیام؟!

-ولی الان؟! یکم کله صبحه!

تهیونگ سعی کرد خندش رو کنترل کنه که باعث شد جونگکوک به ساعت دیواریش نگاه کنه... اون پسر بعد از دیدن ساعت، با خجالت کنار رفت و به تهیونگ اجازه داد وارد واحدش بشه...

جونگکوک روی یکی از مبل ها نشست و به مبل رو‌به‌روی خودش اشاره کرد تا تهیونگ هم بشینه:

-لباس نمیپوشی؟!

جونگکوک کمی مکث کرد و تک خنده ای زد:

-مضطرب میشی؟!

تهیونگ سعی میکرد خودش رو آروم و خونسرد نشون بده:

-هوا سرده. میترسم سرما بخوری!

جونگکوک شونه ای بالا انداخت و به پشتی مبل تکیه داد:

-تو که از همه بهتر باید بدونی من بدنم همیشه داغه!

Forget me not🌘 (kookv)Where stories live. Discover now