۵. خیال شیرین

2K 558 455
                                    

- باید از دستت چیکار کنم، جونگ‌کوک؟!

صدای آلفا بلند بود و کلافگی از لحنش به در و دیوار اتاق می‌پاشید. برنامه‌ی هرشب‌شان بود؛ امگا، له‌و‌لورده اما با لبخند سرخوشی روی لبش، از پایگاه به خانه برمی‌گشت و هیکل خسته‌اش را روی دست‌های منتظر آلفا رها می‌کرد؛ آلفا، با سکوتی آغشته به دلنگرانی، برای دوش‌گرفتن و شستن تن و موهای خیس و چسبناک از عرق او همراهی‌اش می‌کرد و بعد، هردو با شنیدن صدای اِرا که به حاضرشدن سر میز شام دعوت‌شان می‌کرد، راهی نشیمن می‌شدند؛ غذاهایی که زن امگا دست‌و‌دلبازانه و بیشتر اوقات با گوشت تازه آماده کرده بود، به‌آهستگی زیر دندان‌های امگا جویده می‌شد و بعد...

چشم‌های تهیونگ، جستجوگرانه روی بدن پسر کوچک‌تر می‌چرخید. به دنبال زخم تازه و یا کبودی تیره‌ای از روز گذشته می‌گشت که جونگ‌کوک از چشمش پنهان کرده باشد‌. یک خراشیدگی عمیق روی آرنج او پیدا کرده بود و حالا با اخم غلیظی که حتی با یک من عسل هم از گلوی امگا پایین نمی‌رفت، به پشت ران‌هایش دست می‌کشید تا آن‌ها را سالم ببینید و نفسی از سر آسودگی بکشد؛ هرچند که از نظرش، پاهای جفتش تبدیل به تابلوی نقاشی یک کودک پنج‌ساله‌ی علاقه‌مند به رنگ‌های بنفش و ارغوانی شده بودند.

- هیچ‌کار! مگه حالا چی شده؟! یه زمین خوردم دیگه. زودی خوب میشم!
- یه جای سالم توی پاهات نمونده. اصلا چطوری داری راه میری؟!

جونگ‌کوک که گیج و منگ به‌شکم روی تشک دراز کشیده بود و از کشیدن کف دست‌هایش به رویه‌ی نرم و ابریشمی آن لذت می‌برد، خرخرکنان خندید و با صدایی گرفته گفت:« خوب اگه ناراحتی، می‌تونم مثل مار بخزم.»

توی تمام یک هفته‌ی گذشته، جواب غرزدن‌ها و ابراز نگرانی‌های تهیونگ چیزی نبود، جز خنده‌های بیخیالانه و شوخی‌هایی که حتی یک لبخند خشکِ ناقابل هم به لبش نمی‌آوردند؛ مگر اینکه امگا آنقدر تلاش می‌کرد تا سد مقاومت او را بشکند.

درست مثل حالا که با زدن این حرف، دست و پاهایش را جفت کرده بود، نوک انگشت‌هایش را موج‌گونه توی هوا تکان می‌داد و با کوبیدن آن‌ها به ران پای پسر بزرگ‌تر، نیشش می‌زد و فس‌فس صدا می‌کرد. آرزو می‌کرد که تهیونگ به‌جای توبیخ‌کردنش بابت خراشیدگی پشت آرنجش، پتوی گرم و نرم کرمی‌رنگ را روی سر هردو نفرشان بکشد و با چند بوسه‌ و کمی نوازش‌، خستگی را از تنش بیرون بکشد، اما آلفا مثل تماشاچی یک تئاتر کمدی، سر جایش نشسته بود و بیصدا می‌خندید.

- اوه! می‌خندی؟! فکر می‌کردم سکسی باشه.

بدون‌شک جونگ‌کوک، خزیدن مخفیانه‌ی دست آلفا به‌سمت باسنش را ندیده بود که چنین حرفی می‌زد. انگشت‌های آلفا که روی نرمی باسنش چنگ شد، هینی کشید و تعمدانه قوسی به کمرش داد.

Jade Halo [vkook]Where stories live. Discover now