51(Man's World)

735 71 54
                                    

••لُرد••
-پس، میبرمت جایی که راحت تر با هم اختلاط کنیم
حرفش که تموم شد ناگهان تمام اتاق در شعله های آتش فرو رفت. طوری که به زور میتونستم خود جوی که روبروم ایستاده بود رو ببینم.
درحالی که با دست دود رو محو میکردم به اتاق خالی از بقیه نگاه کردم و رو به جوی گفتم: چیکار کردی؟ اونا...کجا رفتن؟
جوی که اینبار با صورت و بدن خودش جلوم ایستاده بود پوزخندی زد و گفت: اونا جایی نرفتن لرد، در اصل این ماییم که دیگه اونجا نیستیم
به لباس سفید بلندی که به تن داشت و پایینش پر از لکه های خون بود نگاه کردم که صداشو شنیدم: احتمالا الان داری با خودت فکر میکنی این صحنه رو یه بار دیگه دیدی نه؟
یک قدم رو به جلو برداشت.
-آره، این همون شبیه که بعد به دنیا اومدن بلو خونه رو آتیش زدی و گذاشتی که من زنده زنده توی آتیش بسوزم!
سینه به سینم ایستاد.
-بهم بگو لرد! زنده زنده سوزوندن یه مادر که بر حسب اتفاق شوهرش هم خودتی چه حسی داشت؟
آروم چشمام رو روش بستم و گفتم: تو باید میمردی جوی! از بعد گاز گرفتنت، این سرنوشت تو بود که هرچه زودتر اون ژن رو از بدنت بیرون بندازی!
+و به‌تو بدمش آره؟
در جوابش سکوت کردم.
دست راستش رو به ارومی روی سینم درست روی قلبم گذاشت و ادامه داد: بزار یه حقیقتی رو بهت بگم لرد...من واقتا دوستت داشتم! شبی که فهمیدیم بلو رو حامله ام انقدر از پدر شدن تو خوشحال بودم که مادر شدن خودم برام انقدر شورانگیز نبود! چیزی که تو ذهنم بود یه زندگی عادی با خانواده ای عادی با تو بود...اما دقیقا وقتی که داشتم بیشتر و بیشتر بهت دل خوش میکردم تو با آیرین بهم خیانت میکردی و نقشه کُشتنم رو میکشیدی!
دستش بالا اومد و نوازش وار به روی صورتم قرار گرفت.
با چشمای قرمزش بهم نگاه کرد و صورتشو جلو آورد.
-حالا هم که بلو مُرده، فکر نکن قراره راحت بزارمت!
اما بزار شرایطو برات روشن کنم!
ازم فاصله گرفت و داد زد: جایی که الان هستیم، دنیای خیاله منه لرد! و تا وقتی من نخوام تو نمیتونی ازش خارج شی!
با دست راستش به نقطه ای اشاره کرد و ادامه داد: و چیزی که من رو راضی به خارج کردن تو از اینجا میکنه، کشتن اونه!
با دیدن آیرین که روی زمین افتاده بود با تعجب گفتم: آیرین؟
-آره لرد! آیرین! اگه میخوای از اینجا بری بیرون و دوباره ردوولف و بقیه رفیقای احمقتو ببینی، باید اول جنازه آیرین رو به من تحویل بدی! اونوقت، میتونی برگردی!
پوزخندی زدم.
+با خودت چی فکر کردی جوی؟ فکر کردی انقدر قدرت داری که من! جاودان ترین موجود آلیستیا رو توی دنیای خیال خودت زندانی کنی؟
ابرویی بالا انداخت و با اطمینان در جوابم گفت: لرد دست از سر این جنگ روانیت بردار! هردوی ما میدونیم ردوولف، یعنی من، چه قدرتی داره!
به آیرین اشاره کرد و ادامه داد: بزار بهت یادآوری کنم اون فقط عروسک خیمه شب بازی منه، ردوولف واقعی منم! و قطعا توانایی زندانی کردنت تو دنیای خیال رو دارم! اگه هنوز بهش باور نداری میتونی انقدر اینجا بمونی که بالاخره به حرفم برسی!
به آیرین که گوشه ای افتاده بود نگاه کردم. به احتمال زیاد بی هوش بود.
-من آیرین رو نمیکشم جوی!
پشتش رو بهم کرد و با صدایی اروم گفت: پس بزار درمورد افسانه ای که یه بین و بقیه الان دارن درموردش با هم حرف میزنن برات بگم! زنده کردن فرزند مرده با استفاده از خون مادر!
این افسانه...این افسانه رو شنیده بودم...
اخم غلیظی کردم که به سمتم برگشت و ادامه داد: یک ساعت بهت وقت میدم که آیرین رو بکشی و برگردی! در غیر این صورت چشمم رو روی زتده کردن بلو میبندم و خودم هردوتاتون رو به جهنم میفرستم! دیگه انتخاب با خودته لرد! کشتن آیرین یا مردن خودت؟!

RED WOLF 4 (Second is not the First)Where stories live. Discover now